اشعار اربعين

باز هم اربعین رسیده بیا

باز هم اربعین رسیده بیا

باز هم از تو بی خبر ماندم

عاشقانت زیارتت کردند

من ولی باز پشت در ماندم

نمی بینی از غصّه لبریزم و

نمی بینی از غصّه لبریزم و
نمی بینی از دوری آشفته ام ؟
باشه, کربلا رام نده, لا اقل
بشین پایِ حرفای ناگفته ام ؟

مجتبی گل پسر فاطمه بود

مجتبی گل پسر فاطمه بود
همه جا دور و بر فاطمه بود
پارهای جگر فاطمه بود
شاهد چشم تر فاطمه بود

همان خدا که برایم بلا تراشیده

همان خدا که برایم بلا تراشیده
میان درد و بلا هم دوا تراشیده

اگرچه دردسر از هر طرف سرم بارید
گلایه ای نکنم او چرا تراشیده

کاسه ی صبر من از گریه گهی پُر می شود

کاسه ی صبر من از گریه گهی پُر می شود

اشک روی قاب عکس کربلا دُر می شود

گریه ی پاک عزای تو مراهم پاک کرد

اب الوده به دریا می رسد کُر می شود

لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر

لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر
ابرهای رحمت ات را سمت صحرا هم ببر

سوی کنعان بوی پیراهن خبر را میبرد
یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر

یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام

یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام

یک اربعین چو شمع به پایت چکیده ام

یک اربعین به ضربه شلاق ساربان

بر روی خارهای مغیلان دویده ام

دکمه بازگشت به بالا