اشعار اربعین

همان دمی که عمو بر تنت ردایت کرد

همان دمی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

حالا که آمدی دگر از پیش مان نرو

حالا که آمدی دگر از پیش مان نرو
خورشید شام تار خرابه بمان,نرو

دیگر بس است بی تو سفر,جان به لب شدم
دق می کنم اگر بروی مهربان,نرو

داغ هیچ غمی به این نمیرسه

داغ هیچ غمی به این نمیرسه
منو می کُشه همین ” نمیرسه “

بذار اربعین بیام کرب و بلات
آسمون که به زمین نمیرسه…

یاسین قاسمی

آمدم تا گریه کنم

آمدم تا به تن بی سر تو گریه کنم

بر تو جای پدر و مادر تو گریه کنم

خوب در خاطره ام یاد تو جا خوش کرده

آمدم بر نگه آخر تو گریه کنم

همگی گریه کنید

برغم زینب کبری همگی گریه کنید

اربعین گشته وحالا همگی گریه کنید

ناله زدحضرت زهرا همگی گریه کنید

بهراین روضه عظمی همگی گریه کنید

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

ای اذان پر از نماز حسین

جا نماز همیشه باز حسین 

نام سبزت, اقامه‌ی زهرا

زندگی‌ات ادامه‌ی زهرا

مثل بیت‌الحرام, یا زینب

واجب الاحترام, یا زینب

ذکر ایاک نستعین لبم

آیه‌های تو همنشین لبم

حضرت مریم قبیله‌ی ما

آیه اللهِ ما, عقیله­ی ما 

ما دو آیینه‌ی مقابل هم

جلوه‌های پر از تکامل هم

بال یکدیگریم, در همه جا

تا خدا می‌پریم, در همه جا

ای حیات دوباره‌ی هستی

زینت گوشواره‌ی هستی

پر من بال من کبوتر من

سایه‌بان همیشه‌ی سرِ من

پیش‌تر از همه رجز خواندی

بیشتر زیر نیزه‌ها ماندی

تو ابالفضل در برابرمی

تو حسین دوباره‌ی حرمی

عصمت الله, دختر زهرا

آن زمانی که آمدیم این­جا

چشمت­هایت سپیده‌ی ما بود

پای تو روی دیده‌ی ما بود 

از برایم تو خواهری کردی

خواهری نه که مادری کردی

به تو ام الحسین باید گفت

محور عالمین باید گفت

آفتاب غروب خیمه‌ی من

ضلع گرم جنوب خیمه‌ی من

ای پریشانی به دنبالم

التماس کنار گودالم

ای فدای غرورِ دلخور تو

در نگاه فرار چادر تو

صبح فردای بعد عاشورا

ده نفر از قبیله‌های زنا

روی شن‌ها تن مرا بستند

نعل تازه به اسب‌ها بستند 

بدنم را به خاک تن کردند

مثل یک لایه پیرهن کردند

یک نفر فیض از حضورم برد

یک نفر نیز در تنورم برد

ای ورق‌پاره‌های تا خورده

زائر این زمین جا خورده

رنگ و روی شما پریده نبود

بال‌های شما بریده نبود

بعد یک انتظار برگشتی

سر ظهرِ قرار برگشتی

ماه رفتی و هاله آمده‌ای

یاس رفتی و لاله آمده‌ای

از چه داری به خویش می پیچی

نکند بی سه ساله آمده‌ای؟ 

ای غریب همیشه تنهایم

آفتاب نجیب صحرایم

پیش چشمان خیره‌ی مردم

صبح دلگیر روز یازدهم

دختران مرا کجا بردی؟

اختران مرا کجا بردی؟

ای مناجات خسته حرف بزن

ای نماز شکسته حرف بزن

با من از خارهای جاده بگو

از اسیریِ خانواده بگو

از کبودی دست‌های عرب

از تماشای بی‌حیای عرب 

راستی از سفر چه آوردی؟

غیر از این چند سر چه آوردی؟

آن پرت را بگو که پس دادند؟

معجرت را بگو که پس دادند؟ 

آن شبی که کنارتان بودم

میهمان بهارتان بودم 

دخترم در خرابه‌ای که نخفت

درِ گوشم چه چیزها که نگفت

حال از این نگات می‌پرسم

از همین چشم­هات می‌پرسم

ای وقار شکسته‌ی عباس

اقتدار شکسته‌ی عباس

سر بازار ازدحام چه بود؟

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

 

علی‌اکبر لطیفیان

 

کاروان اربعین

کاروان داشت میرسید از راه , دل زینب در التهاب افتاد

تا که چشمِ ستاره های کبود , به سرِ قبرِ آفتاب افتاد 

کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود 

به مرورِ غمِ خودش که رسید , کم کم از مرکبِ شتاب افتاد 


چل روز می‌شود که …

چل روز می‌شود که شدم جبرئیل تو

ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چل روز می‌شود که فقط زار می‌زنم

کوچه به کوچه نام تو را جار می‌زنم 

اربعین

اربعینی در دلم حال و هوایت مانده است

پس شمیم سیب سرخ روضه هایت مانده است

اربعینی گریه کردم من برایت روز و شب

تا به حالا بر تنم رخت عزایت مانده است

اربعین آمد و من باز نرفتم به حرم

گرچه پایین تر از این مرتبه ها جای من است

اینکه اینگونه ام از برکت آقای من است

عده ای در پی اعجاز مسیحا هستند

علی اکبر ارباب مسیحای من است

لشگرت یادش بخیر

آمدم اینجا دوباره…لشگرت یادش بخیر

قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر

اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟

شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر

یک اربعین گذشته

من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم
برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم

یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم

دکمه بازگشت به بالا