اشعار اربعین

زینب

زینباز سوی شام برگشته

یابه بیت الحرام برگشته

پیعرض سلام برگشته

وه!چه با احترام برگشته

اربعین تو رسیده است

اربعین تو رسیده است وز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

دست خالی

زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست

ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست 

نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما

کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست 

عباس اگر نبود…

از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی

 دل کنده ام ولی زتنت با چه زحمتی

میخواستم به پات سرم را فدا کنم

 اما به خواهر تو ندادند مهلتی

ای بوریا نشین…

رهم پیرهنکه ماند برایم بدن نداشت

هم پیکرتو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفنبرادرم ای بوریا نشین

 این چادرملیاقت خلعت شدن نداشت؟

گرگ تنت را دریده است…

یک اربعینگذشته و زینب رسیده است

 بالایتربتی که خودش آرمیده است

 یا ایهاالغریب سلام ای برادرم

 ای یوسفیکه گرگ تنت را دریده است

از تماس تازیانه

از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود

صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود

تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود

در این سفر

دراین سفر ببین که به پای اراده ام

بالو پری که داشتم از دست داده ام

ازبوی دود چادر آتش گرفته ام

بسیارروشن است که پروانه زاده ام

دیگر نگویم

بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم
از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم

بعد یک اربعین

بعدیک اربعین رسید از راه 

غمبه قلبی  صبور می آید

 قتلگهرا دوباره می بیند

آنکهاز راه دور می آید

باور نمی کنم

باورنمی کنم که رسیدم کنار تو

باورنمی کنم من و خاک دیار تو

یکاربعین گذشته و من پیر تر شدم

یکاربعین گذشت و شدم همجوار تو

تو بر نی بودی و

از آن ساعت که خود را ناگزیر از توجدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم, چه‌هاکردم

دکمه بازگشت به بالا