تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم
ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم
تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم
ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم
بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم
هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم
گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه
زمین که خورد رقیه به صورت از ناقه
مذاب شد جگرش در مسیر راه اما
نداشت هیچ زمانی شکایت از ناقه
عالم وآدم شده گدای رقیه
ریزه خور سفره ی عطای رقیه
باطنش این است که رسیده به معراج
هر که شده خاک زیر پای رقیه
می زند شام خنده بر آهم
مثل کوفه ست شاید اینجا هم
بس که من ناله می کنم هرشب
عالمی شد پریش از آهم
امشب خدا دعای مرامستجاب کرد
بابامرا برای خودش انتخاب کرد
منکه توان پاشدن ازجانداشتم
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد
عمه جان مثل پدر بود, خیالت راحت
پشت ما وقت خطر بود, خیالت راحت
خطبه می خواند به جان همه آتش می زد
عمه ام اهل شرر بود, خیالت راحت
به آشنا نگه آشنا نمی افتد؟!
چرا به ما گذر هل اتی نمی افتد؟!
قسم به سوره ی یس, به فجر و اعطینا
که لحظه ای دلم از تو جدا نمی افتد
سری که بر سر نی باد را تکان میداد
ندید دخترکی را که داشت جان می داد
ندید دختر بیچاره را که در خیمه
به عمه جسم لگد خورده را نشان میداد
ساده و بی کنایه می گویم
مثل ترتیل آیه می گویم
تا در این سینه ام نفس باقیست
” أنا کلب الرّقیه ” می گویم
توحید شالچیان ناظر