اشعار حضرت رقیه س

سه ساله کربلا

در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین
خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین
بابا تمام بال و پرم را شکسته اند
دیدی که استخوان سرم را شکسته اند
موی سرم شبیه سرت سوخته پدر

شعر مدح و ولادت حضرت رقیه (س)

سلام ما به حضور مطهّرت خاتون

درود , دختر ارباب عشق و زیبائی

سلام روشنی چشمهای ثارالله

درود آبی بی انتهای دریائی

نگاه کن که به رویم نشانه خورده

نگاه کن که به رویم نشانه خورده

چقدر صورت من تازیانه ها خورده

زبانه می کشد آتش ز روی ماه من

چه از شراره و از این زبانه ها خورده

باوجودی که پدرجان گله خیلی دارم

باوجودی که پدرجان گله خیلی دارم
نوه ی فاطمه ام حوصله خیلی دارم

وسط آن همه اسباب جسارت برما
نفرت ازسلسله و هلهله خیلی دارم

خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست

خوابم نمی برد که دست تو بالشم نیست
بابا یتیم یعنی دست نوازشم نیست

باید بگیرم امشب دیوار را نیافتم
عمه حواس جمع است اینجاست تا نیافتم

هیچ کس در شام با دردانه ات همدم نشد

هیچ کس در شام با دردانه ات همدم نشد
هیچ کس جز عمه زینب همدم دردم نشد

حرف های عمه مرهم بود بر زخمم, ولی
هیچ کس بر زخم های عمه ام مرهم نشد

حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه

حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه

خیلی شدم خوشحال ازین دیدار یکدفعه

باید به استقبال تو می آمدم اما

برخواستم , چشمان من شد تار یکدفعه

عمه بیا که بین طبق جانت امده

عمه بیا که بین طبق جانت امده
شادی میان کلبه ی احزانت امده

ماه تو در تنور اگر چه غروب کرد
اما بیا هلال درخشانت امده

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده

خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده

دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست

دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست

هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت,به جز مختصری نیست که نیست

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی:قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو, چشمم به در بُوَد

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده

اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده

دکمه بازگشت به بالا