ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش
جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر
روح الامین مراقب دارالسّلام باش
ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش
جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر
روح الامین مراقب دارالسّلام باش
شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است
وز هرچه گفته اند و شنیدیم, برتر است
عالَم اگر همه ز سبوی علیست, مست
امّا ز یک تجلّی او, ماتْ حیدر است
«زبانحال امیرالمومنین ع»
رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من
زهرای من حبیبه ی من مهربان من
میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟
دیگر شدم بدون عصا آسمان من
«از زبان حضرت زهرا(سلام الله)کنار مزار پیامبر اکرم صلی الله»
اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
رسیده ام که بگویم قرارِ ما مانده
رسیده ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نشسته ام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده
درمقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است
اشکهایم بال معراج است,از پر بهتر است
با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم
نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتر است
از داغِ محسن این شده حالم که همسرم
با دیدنم چو آینه مبهوت می شود
آن تخته ای که قسمت گهواره اش نشد
امشب برای فاطمه تابوت می شود
حسن لطفی
ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد
فقط خدا ست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
می شویمت که آب شوم در عزایِ تو
یا خویش را بخاک سپارم بجای تو
قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن
تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو
جگرم خون و دلم سر به گریبان علی است
صبح هم در نظرم شام غریبان علی است
گرچه با چاه کند درد دل خود ابراز
چاه هم بیخبر از غصهی پنهان علی است
دیگر کنار بستر من دیده تر مکن
درد دل غریب مرا بیشتر نکن
وقتی که من به روی تو در باز میکنم
این قدر بر زمین ز خجالت نظر مکن
باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی
شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
اشک از چشم ترم افتاد دستم بسته بود
پیش چشمم همسرم افتاد دستم بسته بود
صبر کردم صبر کردم صبر کردم وا نشد
آتش کین در حرم افتاد دستم بسته بود