علت غوغای گودی نیزه بود
نیزه ای آمد حسینم را ربود
اشعار عاشورا
خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل…
کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن
شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود
هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم
سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم
امشب فقط مانده برای ما برادر
این دشت فردا می کند غوغا برادر
با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند
خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد
زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد
برخاستم مقابل آنها بایستم
نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد
خنجر کشیده اند خدا را رضا کنند
خود را به زور در دلِ گودال جا کنند
اینجا که گود بود چرا خورده ای زمین؟
جایی دگر نبود سرت را جدا کنند؟
انصاف نیست لشگر کوفه کفن شوند
اینها تو را مقابل زینب رها کنند
نه جای نیزه مانده و نه نیزه مانده است
تا زخم دیگری روی آن جسم جا کنند
وقتی به عضو عضو تو رحمی نکرده اند
میخواستی ملاحظه ی خیمه را کنند؟!
وقتی کفن برای تنت فایده نداشت
گفتند بوریا عوضش دست و پا کنند
حامد خاکی
غیر از این خاک بلاکَش , وطنی نیست تو را
جز سنان و نی و خنجر , چمنی نیست تو را
گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری , یمنی نیست تو را
تو پس از قتل حسن , گفتی غارت زده ام
حال غارت شده ای , پیرهنی نیست تو را
استخوان های تنت مثل دلت نرم شده
جز من و مادرمان , سینه زنی نیست تو را
بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
تا رسیدم به تو دیدم , بدنی نیست تو را
بوریا بود بهانه , که بدن جمع شود
ورنه جز خاک بیابان , کفنی نیست تو را
سعید خرازی
تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست…خودم نوکر تو
لحظه ای فکر کنی پیر شدم, مدیونی
در سرم هست همان شوق علی اکبر تو