اشعار فراق امام زمان

هِی جمعه

از ابتدای هفته فقط آه می ‌کِشیم
ما هر سه‌شنبه ناله ی جانکاه می کِشیم

هِی جمعه روی جمعه تلنبار می شود…
دردِ فِراق را همه ی ماه می کِشیم

مدتهاست

دلگیرم از حالِ خودم دلگیر! مدتهاست
بر گردنم افتاده یک زنجیر مدتهاست

از گنبد فیروزه ای پُل میزنم تا تو
در ذهن؛ جا خوش کرده این تصویر مدتهاست

گذر کردی

شب و روزم همه با از تو شنیدن سپری شد
عمرم ای دوست به روی تو ندیدن سپری شد

همه گفتند زِ بازار گذر کردی و رفتی
دیده ام کور شد و وقتِ خریدن سپری شد

تنها نسوز

گذشته همه لحظه ها تلخ و سرد
تو بودى نبودم کنار غمت
منم شانه اى خالى از معرفت
نیاز تو در روزگار غمت

فراق تو

با خودم خمره ای از عشق و شراب آوردم
سوختم ساختم و حال خراب آوردم

نامه دادی که بیا منتظرت می مانم
ریختم اشک فراوان و جواب آوردم

من اگر آدم شوم

هر چه‎قدر از ما گرفتاران تمنا می‎رسد
باز هم از سوی او امروز و فردا می‎رسد

تا به کِی چشم انتظاری تا به کِی دربه‎دری
نامه‎ی وصل من و او کِی به امضا می‎رسد؟

چرا نظر نمی کند

یار غریب من چرا ترک سفر نمی کند
این شب سخت و تیره را چرا سحر نمی کند

از آخرین نگاه او , به من گذشته سال ها
نگار من بسوی من چرا نظر نمی کند

چشمان ترت

ای سفر کرده دلم همسفرت می باشد

اشک من هدیه ی چشمان ترت می باشد

باعث گرمی میخانه اگر گردیدم

اثر لطف و دعای سحرت می باشد

آقا سلام دل نگرانم برایتان

آقا سلام دل نگرانم برایتان
دیگر نمی رسد به من و ما صدایتان

آقا به روی چشم‌های من دربه در شده
خالی است جای آن اثر رد پایتان

روی بام از برکت

روی بام از برکت یک مشت گندم مینشیند

یا کریمی که به امّید ترحّم مینشیند

در به در شد بالهایم در پی کسب نشانی

گاه بر بام خراسان گاه بر قم مینشیند

بعد از مهمانی…

 

تو غصه خوردی ما که غمخواری نکردیم

تو ناله کردی هیچ دلداری نکردیم

یک شب اسیر رنج بی خوابی نبودیم

از دوری تو گریه و زاری نکردیم

ایهاالعزیز

 

از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم

با ناله ی دعای فرج یار می شوم

هر چهره ای که در دو جهان دلبری کند

تنها اسیر روی تو دلدار می شوم

دکمه بازگشت به بالا