گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود
فیضِ شعر از جانب لطفت عنایت میشود
یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم اشک های من دوایت میشود
گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود
فیضِ شعر از جانب لطفت عنایت میشود
یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم اشک های من دوایت میشود
ما سائل غمیم بدنبال ماتمیم
در روز چند بار سر سفره غمیم
بالاى بام خانه تو را جار میزنیم
زهرا اگر قبول کند مثل پرچمیم
نامت مسبب جلوات جنون شود
ختم به انقلاب و گهی هم سکون شود.
گاه هجوم حادثه چون کوه محکمم
وقتی که دست حیدری تو ستون شود
ای غبار حرمت تاج سر نوکرها
نوکری ات شده تنها هنر نوکرها
” با بی انت و امی یا اباعبدالله”
به فدایت همه مادر پدر نوکرها
شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می
علی الصّباح قیامت کسی است ساقی من
که میدهد به من و جمع دوستانم می
به هربهانه دلم میل یاردارد و بس
هوای دیدن روی نگارداردو بس
جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت
به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس
هر کس شهید تو نشد, اهل قبور شد
هر کس نمرد بهر تو, زنده به گور شد
خون تو خاک را به دو پیمانه مست کرد
بر خاک تا که ریخت, شراب طهور شد
بهشت عدن کجا و صفای تربت تو
قیاس ذره کجا و بسیط رحمت تو
مشام اهل دل از عطر اشک مست شود
دمی که غنچۀ لب گل کند به مدحت تو
دریچه ای ست به سویِ خدا جهان حسین
همیشه ذکر خدا هست بر زبان حسین…
چنان گرفته به آغوش خود خدایش را
که ماندگاری دین بسته شد به جان حسین
بین روضه هرکه از نام شما دم میزند
روی دست حضرت عیسی بن مریم میزند
نه فقط شیعه , همه ادیان عزادار تواند
بر سر و بر سینه از داغ تو عالم میزند
همان روزیکه غم را آفریدند
برای دیده نم را آفریدند
برای گفتن از تو گفتن ازعشق
به این خاطر قلم را آفریدند
تا پای عشق تو میان سینه وا شد
برق دو چشمانم به همراهش رها شد
چشم همه سمت من بیچاره آمد
پس نوکرت آواره پس کوچه ها شد