جان جانها افتاد
چه بگویم که در آن لحظه چه غوغا افتاد
گذر جمعی پست
سوی کاشانه ی آن گوهر والا افتاد
جان جانها افتاد
چه بگویم که در آن لحظه چه غوغا افتاد
گذر جمعی پست
سوی کاشانه ی آن گوهر والا افتاد
اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
آهوی وحشی ام و عشق تو شد صیّادم
صید دام تو شدن روزی هر کس نشود
لطف زهراست که در دام شما افتادم
چندیست ماه از آسمانش رو گرقته
با درد و غمها و مصیبت خو گرفته
گیسوی زینب را به سختی شانه میزد
آهسته آهسته ولی بازو گرفته
پس از مصیبت در, در بدر شدم , مادر
همین که از خبرت با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
تا شما هستی نبی دلدار میخواهد چه کار
مرتضی با بودن تو یار میخواهد چه کار
مثل کوهی پشت مولا هستی و با این وجود
تیغ بران حیدر کرار میخواهد چه کار
دردی که زهرا میدهد مانند درمان است
آنکه ندارد حب زهرا را مسلمان است؟؟؟
با دست خالی آمده پشت درش سائل
هنگام بر گشتن ولی یک پا سلیمان است
بی بی سلام آمدم امشب عیادتت
باران شوم برای تو و داغ غربتت
بی بی سلام با غم حیدر چه می کنی
با گریه های هِجر پیمبر چه می کنی
داغ تو را بهانه گرفتم گریستم
از قبر تو نشانه گرفتم گریستم
یک گوشه از محلّه ی غم آشنای تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
نیست در زانوی من تاب و توانی فاطمه
کاش می شد بیشتر پیشم بمانی فاطمه
نیمه شب با سرفه های گاه و بی گاهت مدام
دخترت را پای بستر می نشانی فاطمه
هم نیست کوثر را به جز تو مظهری دیگر
هم نیست اطهر را به جز تو مصدری دیگر
حس میکنم در کوزه گنجاندند دریا را
باید به قرآن گفت گاهی کوثری دیگر
با اینکه پیکرِ پسرش بوریا شود
عریان به روی خاک بیابان رها شود
با اینکه از قضیّه خبر داشت فاطمه
با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه