پر پرواز گشودی و مهیا شده ای
زهر افتاده بجانت که چنین تا شده ای؟
کمرت خم شده و تاب و توانت رفته
با همین دست به دیوار چو زهرا شده ای
پر پرواز گشودی و مهیا شده ای
زهر افتاده بجانت که چنین تا شده ای؟
کمرت خم شده و تاب و توانت رفته
با همین دست به دیوار چو زهرا شده ای
سخت است مردی گوشه زندان بیفتد
در غربت و در وادی هجران بیفتد
زهرا دوباره آمد و جانم حسن گفت
پاشد حسن بر پای این مهمان بیفتد
عاشق و مبتلای عسکری ام
نوکر و جانفدای عسکری ام
در هوایش نفس نفس زده ام
از ازل در هوای عسکری ام
بینِ حجره پسرِ فاطمه تنها شده بود..
سامرا بود و در آن شهر چه غوغا شده بود
مادرِ صاحبِ ما…ضجّه زنان می لرزید..
چون که رعشه به تنِ یوسف زهرا شده بو
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حدیث گریه شده جام زهر خوردن تو
به عمر گل نرسد قصه ی فسردن تو
همیشه آب نخوردن دلیل مرثیه نیست
تمام روضه ی ما گشته آب خوردن تو
شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد
.
از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد