گریه در وقت سحر حال بکا می خواهد
این گدا حال بکا را ز شما می خواهد
سائلت تا در این خانه نفس ها زده است
تکه ای نان ز شما آل عبا می خواهد
گوشه ی هیئت ارباب سگی بی سر و پا
گریه در وقت سحر حال بکا می خواهد
این گدا حال بکا را ز شما می خواهد
سائلت تا در این خانه نفس ها زده است
تکه ای نان ز شما آل عبا می خواهد
گوشه ی هیئت ارباب سگی بی سر و پا
باید بساط گریه و اشکی به پا کرد
فکری برای این دل بی دست و پا کرد
دیگر تمام خلق فهمیدند که هستم
باید برای آبرو فکر عبا کرد
گریه بود اولین صدا, آری! , روزاول که چشم وا کردیم
کشتهی اشک! همه اسم تو را , باهمان اشکها صدا کردیم
شیر میداد مادر و فکرش , پیش ششماههی تو بود انگار
شیر مادر اگر که کم خوردیم , به «علیاصغر» اقتدا کردیم
کارم اگر گره بخورد نام یار هست
همواره بعد فصل زمستان بهار هست
آقا ندارم و تو کریمی… نگاه کن…
همواره پیش اهل کرم یک ندار هست
خونِ خوبان همه فدایِ حسیـــــــن
جان به قربانِ بچه های حسیــــــن
خوش به احوالِ هفت پشتِ کسی
که شده نوکر و گدای حسیـــــــــن
روی پر جبریل بودم که مرا برد
گفتم نجف می خواهم… اما کربلا برد
جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است
حظّی که بال فطرس از بام شما برد
الحق کریمان سفره ای پر نور دارند
در آن غذاهای لذیذی می گذارند
الحق غذای روحی ما دست آنهاست
آنها به جز اکرام که کاری ندارند
همه ی رحمت حق را به گدا بخشیدند
به گدایان شما دست دعا بخشیدند
نفسم تنگ شد از جرم و خطا و نیرنگ
تا که رفتم به حریم تو هوا بخشیدند
اجازه می دهی آقا فدایتان بشوم
مریضمان کنی و مبتلایتان بشوم
منم جوانم و در سینه آرزو دارم
اجازه هست که من هم گدایتان بشوم
گریه میکردم ولی با آن وضو می ساختم
داشتم باآبِ رویم آبرو می ساختم
گریه ام غسل طهارت بود زیر سایه اش
فطرتم رااز گناهان شست و شو می ساختم