برکه ای خشکیده ام دریا به دردم می خورد
جام من خالی شده صهبا به دردم می خورد
سوی هر کس می روم, فورا رهایم می کند
بنده ای زارم فقط مولا به دردم می خورد
برکه ای خشکیده ام دریا به دردم می خورد
جام من خالی شده صهبا به دردم می خورد
سوی هر کس می روم, فورا رهایم می کند
بنده ای زارم فقط مولا به دردم می خورد
دستی بکش به روی سرم دل پرم ببین
از این زمانه از همه دل می برم ببین
حتی من از خودم چقدر دلخورم ببین
آقا منی که نان تو را میخورم ببین
تا کی غریبانه در این کنعان بمانم؟!
در انتظار دیدنت گریان بمانم
تا کی منِ قحطی زده بین بیابان
محروم از باریدن باران بمانم؟!
کوچه را آب زدم با نم مژگان تری
تا که شاید ز سفرکرده بیاید خبری
صبح این جمعه نیامد پدرم گفت دگر
انقدَر گریه نکن , گریه ندارد اثری
از هر چه توبه کرده ام آقا, گذشت کن
بر این همه توسّلِ بی جا, گذشت کن
حبِّ گناه, مانده بر این, قلبِ عاصِیَم
دارم فقط به دل, غمِ دنیا, گذشت کن
قبل از آنکه بنویسند جزای همه را
می سپارند به تو قدر و قضای همه را
شب قدر است ولی قدر نمی دانیمت
که تو باید بدهی اجر و سزای همه را
تو رو میخوام برا دلم
منو میخوای برای چی؟
هنوز به پام صبر میکنی؟
منتظری به پای کی؟
تقدیر ما هجر است دوری میکشد ما را
باید صدا زد لحظه مردن مسیحا را
چشمان ما خیره بدست مردم دنیاست
خرج همه جز یار کردیم این تمنا را
چقدر اشک بریزم ز جدایی آقا
من دلم تنگ شده تنگ, کجایی آقا
همه دارند به تنهایی من میخندند
به همه گفته ام این جمعه می آیی آقا
زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی
با تو شروع میشود این بار شعر من
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من
تا خانه ام از عطرِ دلْ انگیز تو خالی ست
گُلهایِ تَـنِ باغچـه , مثل گُلِ قالی ست
پژمردگی چهره ی گُل را عجبی نیست
وقتی که قد سرو در این باغ , هلالی ست
سلام حضرت باران اجازه می خواهم
و با اجازه تان شعر تازه می خواهم
برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برای عشق سرودن بهانه لازم نیست