باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
در این شب احیا فقط وردم همین است
ذکر امیرالمومنین حصن حصین است
دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش
امشب عزای مرتضی مولای دین است
دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم
دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم
رسیدم اول کاری که معترف بشوم
نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم
شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
قدری شبیه مادر سادات می شویم
از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
تا معتکف به کنج خرابات می شویم
ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر
مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر
از من تمام عمر گنه دیدی و گنه
شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر
در ضیافت کده ات باز مرا جا دادی
سفره انداختی و اذن «بفرما» دادی
دیده وا کردم و دیدم که در آغوش توام
مثل یک مادر دلسوز به من جا دادی
غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم
جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم
با کشتی شکسته ز امواج معصیت
جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم
من کیستم که لطف خود ابراز میکنی
در را نیامده به رویم باز میکنی
من چوب قهر کردن خود را نخوردهام
از بس میآوری و مرا ناز میکنی
اول تویی همیشه که لبخند میزنی
اول تویی همیشه که آغاز میکنی
با یاد روز حادثه ها گریه می کنم
از خوف خشم و قهر خدا گریه می کنم
با یاد ساعتی که شود روح از بدن
با امر عرش عشق جدا گریه می کنم
من از حسینم و تو با حسینیّونهمراه
تو را به شاه کرم رد مکن مرا الله
به لعل تشنه ی ارباب و اصغر بی تاب
مرا ببخش و مران لحظه ای ازاین درگاه
فقط برای نگاه نگار آمده ام
برای اشک دل بیقرار آمده ام
کویرتر شده چشم از همیشه, ازهر وقت
دونیم قطره ی باران ببار, آمده ام
طاعات ما اگر چه ز یأس و کسالتاست
ما را فقط ز دوری و هجران ملالت است
بهره نمی برم ز مناجات نیمه شب
وای از عبادتی که سراسر کسالت است