ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن
چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن
زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست
سایه انداختن بال کبوتر روضه ست
ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن
چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن
زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست
سایه انداختن بال کبوتر روضه ست
خالی از هر گونه درد و غم برایش ساختم
دردها را کُشتم و مرهم برایش ساختم
از کرامت هایشان عمریست هستم با خبر
خوب و بدها را اگر دَرهم برایش ساختم
قرنی از تخریب رد شد سهم ما شرمندگی ست
سهم ما از این سکوت و این بلا شرمندگی ست
دست روی دست بگذاریم تا کی تا کجا
قسمت ما تا به کی یا تا کجا شرمندگی ست
در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی
خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی
روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی :
” قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی “
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع،پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
چه دستها که رسیده است تا بقبع از دور
که قد کشیدن زایر به قامت و قد نیست
صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری
به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن
هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است
باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد
سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد
هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست
گلدسته ای، صحن و سرایی مرقدی نیست
از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست
یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست
بسم رب البقیع ، به نام بقیع
می نویسم من از مقام بقیع
آسمان جلوه ای زِ عرش حق و..
عرش حق وسعت تمام بقیع
باران غم می بارد از چشم تر من
خون می چکد از چشمه های کوثر من
هر شب سر سجاده “آه” آشنایی
رد می شود از کوچه های حنجر من
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع