بی بی سه ساله

بابای از ما بهتران

نامیشدی , روی لب اینیّ و آنی

یاشایدم بابای از ما بهترانی

بدجورسیلی خورده ام این چند روزه

خوردم, ولی حتی دریغ از تکّه نانی

ز دست آبله

پایش ز دستآبله آزار می کشد

از احتیاطدست به دیوار می کشد

در گوشه یخرابه کنار فرشته ها

“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”

شبیه زهرا

مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای

زهرا , چقدر شبیه زهرا شده ای

امشب من و مادرت نگاهت کردیم


با چادر مادرم چه زیبا شده ای

زخمی ترین یتیم

از بوی سیبسرخ طبق مرده جان گرفت

زخمی ترینیتیم خرابه توان گرفت

باران چشمهای رقیه شروع شد

از بس کهگریه کرد دل آسمان گرفت

السلام علیک یا عطشان

السلام علیک یا عطشان

چه بلایی سر لبت آمد!؟

تا من و تو به وصل هم برسیم

جان به لبهای زینبت آمد  

منش شهدا

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

میان طشت

تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

دکمه بازگشت به بالا