حامد آقايي

به وقت عشق

تا جانمازم را به وقت عشق بو کردم
من با خدا و با تو آقا گفتگو کردم

غیر از حرم در زندگانی نیست ، وقتی خوش
در خاطراتم هر قدَر که جستجو کردم

رفیق قدیمی

تو چون طلیعهٔ صبحی ، به شب سرانجامی
به سیئات دل ما تویی که فرجامی

نه ساعتی و نه سالی که قرنهاست حسین
تویی که مثلِ خداوند لطفِ مادامی

درگه جانان

تا که بر آن چهره موی تو حمایل می شود
بر دل دیوانگانت عشق قاتل می شود

نیمه جان است و بدنبال اشارات تو است
تا که از برق نگاهت ماه ، کامل می شود

آموزگارِ دین

حیرانی ام بود به درِ علمتان وکیل
باشد خرد به پیش تو ای عقل کل ، علیل

آموزگارِ دینی و پروردگار عشق
بر شرح علم ، درس شما هست بی بدیل

شیخ الائمه

دست ظالم ، ظلم را درشهر تا از سربگیرد
شعله ها میرفت بالا خانه را در بر بگیرد

طاقت این پیرمرد عشق را حاکم ندارد
بُغض را آورد تا از عاشقان سرور بگیرد

ماه رضا

ای وجودت جود را معنا جواد
ای مرید لطف تو دست مراد
نورِ مهرت دائما در ازدیاد
خانه ات شد قبلهٔ خیرُ العباد

ماه حسین

برای آمدنش نذر کرده بابایش
نشسته بوسهٔ عمه به دست و بر پایش
عموست آنکهِ نشسته کنارِ پرهایش
عقیله محو رباب است محو لالایش

جنت

از کران تا بی کران حرفی به جز کوی تو نیست
تشنهٔ چشم تو را راهی به جز روی تو نیست

پیش رویت شوق جنت را که معنا میکند؟
برکسی که جَنتش جز طاقِ ابروی تو نیست

دکمه بازگشت به بالا