چه ها که نکردم برای آمدنت
بیاعزیز که جانم فدای آمدنت
ببینکه در شب تاریک بی شما بودن
گرفتهدست به بالا گدای آمدنت
چه ها که نکردم برای آمدنت
بیاعزیز که جانم فدای آمدنت
ببینکه در شب تاریک بی شما بودن
گرفتهدست به بالا گدای آمدنت
سیلی باد روی صورت گل ها افتاد
عشق از لرزش این فاجعه از پا افتاد
دست آماده و هر ضرب غلاف آماده
کوچه آماده شد و فاطمه آنجا افتاد
حمید رمی
نقش دستان مغیره به روی در حک بود
اثری بود که جای لگد مردک بود
چشم فضه به جراحات تنت خورد, وَ گفت:
کاش میخی که به در بود کمی کوچک بود
حمید رمی
بعد از تو مادر خانه جور دیگریشد
رنگ تمام یاس ها , نیلوفری شد
از شرم پهلویت که زخم میخ برداشت
دیوار خانه تا ابد خاکستری شد
در فاطمیّه های خدا سینه می زنی
با روضه های اهل کِسا سینه می زنی
هر روز و شب برای غریبیِّ مادرت
یا گریه میکنی تو و یا سینه می زنی
وزیده باز به قلبش هوای دلتنگی
نشسته گوشهی حجره خدای دلتنگی
هنوز هم که هنوزست یاد آن کوچهست
رسیده باز به گوشش صدای دلتنگی
(( بعد از تو آب, معنی دریاشدن نداشت))
گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت
بی بوی رویت ای مهِ یکتای هاشمی
(( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت))
چه نذرها که نکردم برای آمدنت
بیا عزیز که جانم فدای آمدنت
ببین که در شب تاریک بی شما بودن
گرفته دست به بالا گدای آمدنت
در قلبمان برای شما جا نداشتیم
اصلاً هوای فاصله ها را نداشتیم
تا این که ما عبور کنیم ازمسیرتان
آماده بود جاده ولی پا نداشتیم
نامی شدی , روی لب اینیّ و آنی
یا شایدم بابای از ما بهترانی
بدجور سیلی خورده ام این چند روزه
خوردم , ولی حتی دریغ از تکّه نانی
شب میان دفترم بابای بی سر می کشم
جای این سر را میان دست دختر می کشم
قاری قرآن خود را در شب تاریک شام
با نوای سورهی والفجر و کوثر می کشم
باید برای خویش دلی دست و پا کنی
تا در ره حسینِ زمان , جان فدا کنی
فصل بهار دل شده باید دگر شوی
وقتش رسیده خیمه ی ماتم به پا کنی