حمید رمی

چه نذرها

چه  ها که نکردم برای آمدنت

بیاعزیز که جانم فدای آمدنت

ببینکه در شب تاریک بی شما بودن

گرفتهدست به بالا گدای آمدنت

سیلی باد

سیلی باد روی صورت گل ها افتاد

عشق از لرزش این فاجعه از پا افتاد

دست آماده و هر ضرب غلاف آماده

کوچه آماده شد و فاطمه آنجا افتاد

 حمید رمی

 

کاش میخ در …

نقش دستان مغیره به روی در حک بود

اثری بود که جای لگد مردک بود

چشم فضه به جراحات تنت خورد, وَ گفت:

کاش میخی که به در بود کمی کوچک بود

حمید رمی

 

زبانحال حضرت زینب به مادر

بعد از تو مادر  خانه  جور دیگریشد

رنگ  تمام  یاس ها  ,  نیلوفری شد

از شرم پهلویت که زخم میخ برداشت

دیوار  خانه   تا   ابد  خاکستری  شد

صاحب عزای مادر

 در فاطمیّه های خدا سینه می زنی

 با روضه های اهل کِسا سینه می زنی

 هر روز و شب برای غریبیِّ مادرت

 یا گریه میکنی تو و یا سینه می زنی

غصه های دلتنگی

 وزیده   باز  به   قلبش   هوای  دلتنگی

 نشسته  گوشهی  حجره  خدای دلتنگی

 هنوز هم که هنوزست یاد آن کوچهست

 رسیده  باز  به  گوشش  صدای دلتنگی

یکتاترین ماه (یااباالفضل العباس)

 (( بعد از تو آب, معنی دریاشدن نداشت))

 گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت

 بی بوی رویت ای مهِ یکتای هاشمی

 (( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت))       

نذر ظهور …

 چه  نذرها  که  نکردم  برای  آمدنت

بیا   عزیز  که   جانم   فدای   آمدنت

ببین که در شب تاریک بی شما بودن

گرفته  دست  به   بالا  گدای  آمدنت

لطف نگاه تو همه دار و ندار ماست

در  قلبمان  برای شما  جا  نداشتیم

اصلاً  هوای  فاصله ها  را  نداشتیم

تا این که  ما عبور کنیم ازمسیرتان

آماده   بود جاده  ولی   پا  نداشتیم

یا شایدم بابای از ما بهترانی

 نامی شدی ,  روی  لب  اینیّ  و آنی

 یا   شایدم    بابای   از   ما   بهترانی

 بدجور  سیلی خورده ام این چند روزه

 خوردم  , ولی  حتی دریغ از تکّه نانی

نقاشی دخترک

 شب   میان دفترم   بابای   بی سر   می کشم

 جای  این سر  را  میان دست دختر می کشم

 قاری  قرآن   خود  را  در  شب  تاریک  شام

 با  نوای  سورهی  والفجر  و   کوثر  می کشم

ورودیه ماه محرّم

  باید برای خویش دلی دست و پا کنی

   تا در ره حسینِ زمان  ,  جان فدا کنی

   فصل بهار  دل  شده  باید  دگر شوی

   وقتش رسیده خیمه ی ماتم به پا کنی

دکمه بازگشت به بالا