رضا دین پرور

بنده

وقتی از یار جدائیم بلا می آید

مرگ فوراً به سراغ دل ما می آید

نیمه شب حال دلم، حال خوشی بود که نیست

تا گناه است مگر حال بکا می آید؟

عهد

گرچه من هستی خود از یار دارم بیشتر

عهد با بیگانه و اغیار دارم بیشتر

این چه بازاریست که یوسف زمن بیزار شد

جای قلب زار من آزار دارم بیشتر

سجده دل

هر دم و بازدمش آیه و تکبیر فقط

بگذارید کند سجده دلی سیر فقط

بعد این سجده اگر خواست ببندد قامت

ضرب شلاق نبندید به این پیر فقط

باب الجواد

رجب را دوست دارم چون معاد است

قرار عاشقان، باب الجواداست

دری جز این حرم پیدا نکردم

همه جای حرم،باب المراد است

هوای دعا

عبد خوب خدا، خدای دعا

قبلهء هفتمی برای دعا

ای نماز مصور عالم

جلوهء بعدِ ربنای دعا

خاک پای مرتضا هستم

دل نمی ماند به روی دست، بادلدارها
خاصه وقتی که باشد روی لب، اصرارها

باز تحویلم گرفتند و نوشتند عاشقم
باز در آغوش یارم، تازه شد دیدارها

یا علی

هم از می پرستان حذر میکنم
هم از باده نوشان گذر میکنم

سبو و پیاله به دستم نده
فقط با خیال تو سر میکنم

عریضه

دست کریم، روزی من را زیاد داد
آبی طلب نکردم و دیدم مُراد داد
از خالِ هاشمیِ لبش کعبه ساختم
ما را حکایتِ سر زلفش به باد داد

ای جانِ شفا

لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست

بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست

العفو

بی کس و کار آمدم تا که مرا یاری کنی
در دل شب، چاره ای بر عبد ناچاری کنی

عزت از تو دارم و بی آبرویی از خودم
کاشکی ای آبرو دار؛ آبرو داری کنی

در میخانه

هرچند در میخانه مست باده باید شد
در سجده های بندگی افتاده باید شد

وقتی سگ اصحاب را در کهف جا دادند
یعنی اسیر حلقه ی قلاده باید شد

حدیث عشق

مرا رسانده خدا هر سحر به یارب تو
سلام بر تو و هر کس که شد مقرب تو

حدیث عشق، اگر از زبان تو باشد
خداگواست که جانی بگیرم از لب تو

دکمه بازگشت به بالا