گفتند بین ما گله انداخت فاصله
وقتی مرا ز حوصله انداخت فاصله
یک نیزه با تو فاصله ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله
گفتند بین ما گله انداخت فاصله
وقتی مرا ز حوصله انداخت فاصله
یک نیزه با تو فاصله ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله
افسری با دستِ سنگینش حوالی غروب
زیر پلکم, یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاکِ صحرا ای پدر
استخوان ساقِ پایِ من ترک برداشته
تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم