سید حسن رستگار

طوفان دلش

طوفان دلش برده از او تاب و توان را
در سینه چه باید بکند این ضربان را

دلشوره ای افتاده به جان همه اعضاش
چرخاند به اطراف دو چشم نگران را

فقط حیدر امیرالمومنین است

در مُلک خدا سکه به نام همه کس نیست
خورشید ولا ساکن بام همه کس نیست

جبریل سلام آور حق است برای
این مرد که محتاج سلام همه کس نیست

کریم اهل بیت

هرکه دیدست تو را گفته که ماشاالله
قامتت قامت سرو است و رُخت همچون ماه

نه فقط اهل زمین بلکه رسید از ملکوت
بانگ “لا حول و لا قوه الا باالله”

ما گداییم

هرکه دیدست تو را گفته که ماشاالله
قامتت قامت سرو است و رُخت همچون ماه

نه فقط اهل زمین بلکه رسید از ملکوت
بانگ “لا حول و لا قوه الا باالله”

آی سلطان

سر بازار عاشقی آقا , اشک نم نم چقدر می ارزد؟
وسط ازدحام گوهر شاد دل پرغم چقدر می ارزد؟

در بساطم نمیشود پیدا غیر آهی و اشک و تقصیری
قیمتش را خودت معین کن همه در هم چقدر می ارزد؟

از تیر نشسته بر بدن میگویم

از تیر نشسته بر بدن میگویم
از دوختن کفن به تن میگویم
با هر نفسم حسین گفتم اما
با هر طپش قلب”حسن” میگویم

میان خاطره هایم

یک شب میان خاطره هایم قدم زدم

حال خوشی برای دل خود رقم زدم

بی وقفه از تو گفتم واز عشق دم زدم

گشتی دوباره دور و بر آن حرم زدم

هر گز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است


باید غبار صحن تو را طوطیا کنند

« آنانکه  خاک را به نظر کیمیاکنند»

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق

خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

حرف دلم

شاید دوباره حرف دلم را شنیده بود

بغضی که مثل سایه پیمن دویده بود

بغضی که دست روی سرمن کشیده بود

بغضی که تا گلویدقایق رسیده بود

دلم تنگ شماست

آقــا دلم برای شـــما تـنـگ میشود

وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود

مولا برای دیدن یک لحظه ی رخت

دستم به ریسمان دعا چنگ میشود

آقا ببخش

 

من را برای هر چه خطا کردهام ببخش

 ای مهربان که بر تو جفاکرده ام ببخش

 پشت و پناه من شده ای هرزمان ولی

 پشت تو را به غصه دو تاکرده ام ببخش

نامه به دست ها

روزگاری مخوفه است , میا

باغها بی شکوفه است , میا

نامه های رسیده نیرنگ است

شهر من شهر کوفه است , میا

دکمه بازگشت به بالا