از آسمان غم درد آورش زمین افتاد..
همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد
چه با ادب ملک الموت در زد آهسته
ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد
از آسمان غم درد آورش زمین افتاد..
همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد
چه با ادب ملک الموت در زد آهسته
ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد
نوبت عشق است عشقم با حسن
سفره را وا کرده این شبها حسن
صبر او رزم است گرچه بی صداست
صلح او روح قیام کربلاست
صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری
به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
دور محمل چه شلوغ است مکافات شده
قافله وارد دروازه ساعات شده
سنگ در دست رسیدند و خوش امد گفتند
بین هر کوچه ای از آل علی بد گفتند
قرص ماهی از دل گهوار بیرون میزند..
شیرخواره مثل یک سردار بیرون میزند
یک علی زیر عبا و یک علی روی عبا
از دم خیمه علی هربار بیرون میزند
مانده است ز فرصتم دراین دنیا کم
لب تشنه ام و بضاعت دریا کم
روضه است پناه ما، بیا از سر ما..
یارب مکن این سایه ی طوبا را کم
زینب که محضرش قد افلاک تا شود
حقش نبود همسفر مست ها شود
آنکه علی نشسته دوزانو برابرش
حقش نبود سنگ بریزند بر سرش
همین که کرد تجلی رخ منور تو.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو
خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو
در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین
چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین
آه از غم فراق و شفای نداشته
فریاد میزنم به نوای نداشته
راحت رسید و سخت مرا تازیانه زد
دردسر است قوت پای نداشته
با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته
ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته