شعرعاشورا

عاشورا

گفتم اگر سرت نبود پیکر تو هست

مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست

اما چه پیکری که چه راحت بلند شد

دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد

گل جمال تو

گل جمال تو سرخ و چو ارغوان دیدم

میان خون بدنت را چه ناتوان دیدم

مگرنه اینکه فرات مهر مادرت بوده

تو را کنار شریعه ز تشنگان دیدم

کشت زینبت

این رفتن و نیامدنت کشت زینبت

هرم عطش وسوختنت کشت زینبت

دشت لبت کویر شد از تشنگی حسین

این خشکی لب و دهنت کشت زینبت

حرم تا قتلگه

حرم تا قتلگه را خواهرت دید
به زیر خنجر تیز حنجرت دید
لب عطشان وتشنه , نیمه جانی
تمام لحظه ها را مادرت دید

خوشم که حنجره من

خوشم که حنجره من برای توست,حسین جان

به سینه ام غم کرببلای توست,حسین جان

برای هر غم دنیا چرا به گریه بی افتم

سرشک دیده فقط در عزای توست,حسین جان

نه دست و پا نزن

نه دست و پا نزن سرت از دست می رود

دار و ندار خواهرت از دست می رود

وقتی که گرگهای گرسنه رسیده اند

دیگر تمام پیکرت از دست می رود

آن ظهر شوم

آن ظهر شوم خاک وَ افلاک شد یکی

افتادی آسمان و زمین پاک شد یکی

آیه به آیه ی بدنت – خاک زیر پا

این دو به دست مردم بی باک شد یکی

آه از آن لحظه ای که

آه از آن لحظه ای که طوفان شد
کربلا قتله گاه قرآن شد
مرکب بی سوار شاه شهید
راهی خیمه گاه سلطان شد

آنگوشه گودال

آنگوشه گودال خبرهایی هست

لشکرهمگی پی کسی میگردند

یک لحظه تورادیدم و باخودگفتم

این لشکر کوفیان عجب نامردند*

برادر !

 محمد از حراء گریان رسیده

تن پاکت عدو, در خون کشیده

خدا داند که چشمِ چرخ گردون

شهیدی مثل تو, عریان ندیده

حسین(ع)

ای آفتاب زمین خورده ماهِ نیزه حسین

طلوع کرده سرت درپگاهِ نیزه حسین

پناهگاهِ یتیمانمو بدونِ پناه

خودت بگیر مرا درپناهِ نیزه حسین

چه ها نشد

دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد

با گریه های زینب مضطر چه ها نشد

حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد

وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد

دکمه بازگشت به بالا