بسترت را جمع کن٬ یک روز دیگر هم بمان
التماسم را نکن رد٬ فاطمه پیشم بمان
بی تو یک لحظه تو میدانی که میمیرم ٬بمان
ای جوانم ٬تکیه گاهم ٬سرد و دلگیرم٬ بمان
شعر آیینی
مهر حسین روشنی جان مؤمن است
گریه بر او نشانه ایمان مؤمن است
شب در نماز روضه به معراج میرود
تسبیح اشک سجده پنهان مؤمن است
فکر کردن به غم و غصه مادر سخت است
خواندن روضه در چند برابر سخت است
از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن
از حسن بغض پی بغض: برادر سخت است
اصلا نفوذ خطبهی من بیاثر شده است…
…یا اینکه گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خونجگر شده است
وقتش رسیده نوکرتان جان فدا شود
یک روز نذر روضه خون خدا شود
وقتش رسیده حال و هوایی عوض کنم
این قلب کوچکم ز شما در عزا شود
دست دل می زنم به دامانت
می سرایم برای چشمانت
ای که رحمت, شبیه به باران
می چکد از میان دستانت
فقط نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است
گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است
بیا که زردی پائیز با تو بی معناست
چرا که عهدِ تو از سبزیِ بـهار پُر است
مادرم فاطمـه مظلوم ترین در دنیـاست
بخـدا واژه مـادر همه جا بی همتـاست
بس که او ازهمه چیزو همه کس دلبـرده
زین سبب گفت نبی, فاطمه قلب طاهاست
صدای معجزه میآید از پشت دری دیگر
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود, ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر
یا ساترَ العیوبِ دل ما حلال کن
ما را به حق حضرت زهرا حلال کن
دیگر گذشته کار دلم از دعا حسین
جان مرا بگیر شما یا حلال کن
گویا شب شعر است و , در خواب نمی گنجم
خورشید غمینم در , مهتاب نمی گنجم
من دلزده از اشکم , دیدار تو را خواهم
در کاسه ی چشم خویش , با آب نمی گنجم
در طشت می ریزد جگر اما کمی سبز
انگار می ریزد به زخمش مرهمی سبز
با حرف ها آنقدر می شد سنگباران
آمد کنار اشک سرخش همدمی سبز