شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

جناب بسم الله

دست دل می زنم به دامانت

می سرایم برای چشمانت

ای که رحمت, شبیه به باران

می چکد از میان دستانت


عین آبی و من کویرترین

تشنه ی قطره های بارانت

نظری, اِی جناب بسم الله

تا شوم آشنای قرآنت

کفتری گم شده در این دشتم

آشیان ده مرا در ایوانت

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

آفتابی شبیهِ خورشیدی

نور, باریده ای و تابیدی

بر سر هر که بود در عالم

هرکسی, هر کجا که می دیدی

هیچ کس تا مقام تو نرسد

تو تجلاّیِ نابِ توحیدی

خانه ی خشتیِ تو خالی بود

هرچه بود و نبود, بخشیدی

لحظه ی خلقِ عالمِ ایجاد

لحظه ای بود که تو خندیدی

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

تا شوم پیش پایتان پَرپَر

سر من را جدا کن از پیکر

یا بسوزان مرا به باد بده

مثل پروانه, مثل خاکستر

نذر کردم برای تو باشم

تا دم مرگ, تا دم محشر

بر سر سفره ی تو مهمانم

بده یک جرعه آبی از کوثر

سائلم, دست خالی آمده ام

بده آقا به من هم انگشتر

نیمه ی دیگرِ رسولِ خدا!

بی تو کامل نبود پیغمبر

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

تاج لولاک روی سر داری

شیر مردی, امیر و سرداری

ذوالفقار آمد و خدا فرمود:

باید این را فقط تو برداری

در حدیث آمده که پشت نداشت

زِرِهی بر تنت اگر داری

بی سبب نیست ترس دشمنِ تو

اسداللّهی و جگر داری

دست ما را گِرِه بزن بر آن

شال سبزی که بر کمر داری

ای که مثل خدا به هر جایی

هر چه که هست, تو خبر داری

عَجزُ الواصِفونَ عَن صِفَتِک

ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک

در گلو باز هم صدا مانده

از سرودن دوباره وامانده

آمدی و قلم به توصیفت

روی کاغذ در ابتدا مانده

دل کعبه نه, این دهانش بود

از تعجّب شکسته, وامانده

ای که ناز صدای تسبیحت

در خراباتِ جانِ ما مانده

بر در خانه ات دلم مولا

کاسه در دست, چون گدا مانده

همّت حیدریِ زینب توست

اگر اسمی ز کربلا مانده

هدیه ی ما برای روز پدر

صد و ده بار ذکر یا حیدر


شاعر: محمد ناصری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا