عُمری غُبارِ حضرتِ معصومهایم ما
تا در جوارِ حضرتِ معصومهایم ما
هرچند بارِ حضرتِ معصومهایم ما
در سایه سارِ حضرتِ معصومهایم ما
شعر آیینی
آن که در شـأن نزول خود به کوثـر رفته است
فاطمه نامش شده از بس به مـادر رفته است
از مقام نجمه چیزی کم نخواهد شد که هیچ
افتخارش نیز شد مادر به دختر رفته است
بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست
دریا همیشه تشنه باران چشم توست
با تو بهار ماندنی است و فرشته وار
تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست
بر آن درم که غبطه خورم کوى یار را
یا خاک پای خالق دلدل سوار را
گرشمّه ای غضب به جنان در جنان کنی
آتش زنی بر او بهار تا بهار را
خورشید پیش نور شما روسیاه شد
هر کس ندید صحن تو عمرش تباه شد
میثم به دار عشق علی سر به راه شد
با ذکر او بساط طرب رو به راه شد…
میخواهـَم امشَب رُک بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را
هـَرڪَس ڪہ با نامِ عَلی خوش گَشتہ حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش
بارها این جمله را بابا برایم گفته بود …
” ای پسر جان احترام پیرمردان واجب است
هر کجا یک مو سپید آمد ز جا برخیز که …
احترام موی ایشان مثل قرآن واجب است “
خورشید تاریک است پیش روی صادق
محراب اهل آسمان ابروی صادق
جبریل زانو میزند پهلوی صادق
عالِم شده هرکس گذشت از کوی صادق
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند
نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه,بی عمامه ,بی عبایش می کشند
آنقدر خسته ام , قدمم پا نمی دهد
گاهی مسیر از من عابر کلافه است
وقتی پیاده راهی این جاده می شوم
حتی برای من چمدان هم اضافه است
هر آنچه ناشدنی هست با حسن بشود
دَمی که حضرت مُشکل گُشا حسن بشود
به حُسنِ خُلق شود بین مردمان مَشهور
کسی که بارِ لبـش ذکر”یا حَسن”بشود
سائل بی دست وپایم حال زارم را ببین
باز هم کردم ضرر, دارو ندارم را ببین
درب بیچاره سرا شد باز,من هم ٱمدم
خویش را بیچاره کردم روزگارم را ببین