شعر آیینی

یک جرعه

یک جرعه, مستی از می ِسرمد بیاورید

بوی گلی زگلشن ِاحمد بیاورید

تا شعله شعله, عشق ,غزل برکشد زدل

از نغمه نغمه , شور ,درآمد بیاورید

پرچم انتقام

یک روز بساط ظلم برچیدنی است

از مشرق عشق نور تابیدنی است

با پرچم انتقام روزی که رسید

سیلی زدنِ به دومی دیدنی است

توحید شالچیان ناظر

زخم کهنه ی چشم انتظاری

دمی که سیر وجودم الی السما می شد

تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد

گمان کنم خبر از یار می رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می شد

غم هجران

با من مست بگوئیدکه میخانه کجاست؟

ساغروجام می و باده ی مستانه کجاست؟

روزگاریست که میخانه به میخانه روم

در پی ساقیم و ساقی فرزانه کجاست؟

باز هم

باز هم, صحبت فرداست قرارِ ما ها

باز هم, خیر ندیدیم از این فرداها

چقدر پای همین وعده ی تو پیر شدند

جگر “مادر ها” موی سر”بابا ها

باید بپذیریم

 باید بپذیریم  که معضل بودم

 یک معضل غیر قابل حل بودم

  عاداتبدم حکایتش طولانی ست

 ازآخر صف همیشه اول بودم!

 

چقدر حرف دلم را

چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم

اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟

اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟

اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟

رؤیا به سر رسید

رؤیا به سر رسید حقیقت به بار شد

دوران وصل و خاتمه انتظار شد

دنیای منجمد شده از سردی گناه

ز کاروان سفر کرده ام

ز کاروان سفر کرده ام نشانی نیست

برای گفتن درد دلم زبانی نیست

برای این که به کوی حبیب خود برسم

من غریب چه سازم که کاروانی نیست

من از نوادگان اویسم

من از نوادگان اویسم که سال ها

پا می کشند از جریانم وصال ها

بال و پرم به درد پریدن نمی خورد

بالا نمی برند مرا این وبال ها

بال مارا به آسمان ببرید

بال مارا به آسمان ببرید

تا افقهای بیکران ببرید

از همین فاصله دخیل مرا

به حرمهای مهربان ببرید

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بشکن ای نیل که موسای مرا آوردند

و شکوه دم عیسای مرا آوردند

دست بر سینه که آقای مرا آوردند

دکمه بازگشت به بالا