شعر آیینی

باید بپذیریم

 باید بپذیریم  که معضل بودم

 یک معضل غیر قابل حل بودم

  عاداتبدم حکایتش طولانی ست

 ازآخر صف همیشه اول بودم!

 

چقدر حرف دلم را

چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم

اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟

اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟

اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟

رؤیا به سر رسید

رؤیا به سر رسید حقیقت به بار شد

دوران وصل و خاتمه انتظار شد

دنیای منجمد شده از سردی گناه

ز کاروان سفر کرده ام

ز کاروان سفر کرده ام نشانی نیست

برای گفتن درد دلم زبانی نیست

برای این که به کوی حبیب خود برسم

من غریب چه سازم که کاروانی نیست

من از نوادگان اویسم

من از نوادگان اویسم که سال ها

پا می کشند از جریانم وصال ها

بال و پرم به درد پریدن نمی خورد

بالا نمی برند مرا این وبال ها

بال مارا به آسمان ببرید

بال مارا به آسمان ببرید

تا افقهای بیکران ببرید

از همین فاصله دخیل مرا

به حرمهای مهربان ببرید

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بشکن ای نیل که موسای مرا آوردند

و شکوه دم عیسای مرا آوردند

دست بر سینه که آقای مرا آوردند

عجزالواصفون عن صفتک

دلِ سنگم رکاب میخواهد

این نگین جای خواب میخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ی ما شراب میخواهد

آرزویم زیارت است

آنچه در دل بود هوس دارم

هوس او به هر نفَس دارم

آیه های قرآن

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما برکت ده به برکت نانت

 

تویی که کعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

صبر کن مرد صبور

صبر کن مرد صبور آدم اگر میخواهی

چند روزیست که از آدمیت مهجورم

گرچه مجروح گناهم ولی در این جبهه

من به جنگیدن بر نفع شما ما مورم

شب بود و

شب بود و آسمان تار, قلبم پر از سیاهی

چشمانپر زدردم, لبریز از تباهی

ناگاهآمدی تو بر چشم من نشستی

بتهای درد و غم را یک یک زدی شکستی

دکمه بازگشت به بالا