راندن درماندگان اصلا نمی آید به تو
جز عطا, ای آسمان اصلا نمی آید به تو
دلشکسته آمدم سویت, پناه آورده ام
دل شکستن بی گمان اصلا نمی آید به تو
راندن درماندگان اصلا نمی آید به تو
جز عطا, ای آسمان اصلا نمی آید به تو
دلشکسته آمدم سویت, پناه آورده ام
دل شکستن بی گمان اصلا نمی آید به تو
خدا کند که مرا فاطمی حساب کنی
به نوکری شده یک بار انتخاب کنی
شبیه قنبر مولا که نه ولی از لطف
مرا غبار قدوم ابوتراب کنی
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
ندهم جز خبرى مختصر از پروانه
زندگى کردن عشاق تماما درس است
میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه
ما گدائیم اگر حساب کنید
روی ما بیشتر حساب کنید
روی ما رویِ خانواده یِ ما
لحظه یِ دفعِ شَر حساب کنید
آشکارا مست او بودیم و پنهان نیزهم
طعنه ها خوردیم ما از این و از آن نیزهم
خلوت خود را نکردم با کمی جلوت عوض
دارد این آرامش عشاق طوفان نیزهم
ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
رفتی و زود برآرورده شد آخر هوست
با پرزخم چگونه تو شکستی قفست
زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست
بروی ماه تو باید علی حجاب کشید
بجای صورت تو بای آفتاب کشید
برای شیعه چه مقدار اشک ریخته ای؟
که بار چشم پرآب تو را سحاب کشید
برای بار غمت سوگوار باید شد
تمام عمر از این غصه زار باید شد
برای خضرشدن در کنارصحن تو با
غلام و نوکر تو همجوار باید شد
تو به شهر ِ غریبه آمدی و
گُل نثار ِ تو شد ولی زینب…
دلِ یک شهر ِ خارجی بانو
بی قرار ِ تو شد ولی زینب…
آمدی دریا شدی غرق خجالت شد سراب
دستهایت ماه را بیدار کرد از نازِ خواب
باز هم تا ناکجای عرش نورانی شد و
مهربان برداشت دستِ حق نقاب از آفتاب
گفت ابوهاشم که بود از یاوران عسکری
آن که جانش بود پُر از عشق آن مِهر هُدی
گشتم از ظلم و جفای دشمنان اهل بیت
روزگاری در غل و زنجیر و زندان و بلا
سرمان گرمِ عطش بود , که باران آمد
ابر رحمت به سر خاک بیابان آمد
کنج این خلوتِ سرمازده میلرزیدیم
که نگاه تو به امداد زمستان آمد