شعر آیینی

غریب آقام

سر را زِ خاکِ حُجره اگر بَر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود می‌شکست
وقتی که بال می‌زدی و پَر نداشتی

بابِ مرادی

تو جوادی , همه ی خلق گدایان تواند
بسکه آوازه ی تو در همه جا پیچیده
پر شده کیسه ی ما قبلِ گدایی کردن
گوشهای تو تقاضای گدا نشنیده

حجره غریبی

هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد
زشت است پیش چشمها افتاده باشد

ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند
روی زمین بی سر صدا افتاده باشد

کشته زهر جفا

بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده
غم را میان سینه ام تکثیر کرده

غربت میان شهر, جای خود بماند
غربت در این خانه دلم را پیر کرده

دلتنگ هوایت میشوم

با دلی پرغم سیه پوش عزایت میشوم
آستان بوس حریم باصفایت میشوم

از دعای حضرت زهرا(س)و لطف بی حَدش
باز هم مهمان بَزم روضه هایت میشوم

عزیز الله

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

ای جان رضا

شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست

هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست

آه جگر سوزت

بردار از خاک کف حجره سرت را
از بی کسی کمترصدا کن مادرت را

اینجا جواب ناله هایت نیشخند است
اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را

کل عالم خون بگرید

دشمنانت یک طرف, آن آشنا از یک طرف
بی وفایی یک طرف, زهر جفا از یک طرف

کل عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف, اهل سما از یک طرف

یا جواد الائمه

تویی که جود و عطا بر امام ها داری
چقدر لطف و سخاوت برای ما داری؟!

جواد فاطمه ارث از کریم او بردی
غریب خانه شدن را ز مجتبا داری

پسر فاطمه

ای رئوفِ همیشه خوب سلام
پیش تو میشود دلم آرام
شد زیارت همیشه نیمه تمام
هر که رویت ندید شد ناکام

آستان حجره

زانوی خسته اش تکان میخورد
پیکرش را کشان کشان میبرد
چند باری میان راه افتاد
گفت یا فاطمه به راه افتاد

دکمه بازگشت به بالا