شعر اربعین

بال و پرم شکست

بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند

این قامتم خمید ولی عزّت تو ماند

گیسوی من سپید شد و روی من کبود

تا پرچم ولایت تو هیبت تو ماند

رفتند کربلا

رفتند کربلا  و مرا جا گذاشتند

روی دلم دوباره همه پا گذاشتند

تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است

گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند

سرت خوب می‌شود

دارد شکستگّیِ  سرت خوب می‌شود

کم‌کم تمام بالِ و پرت خوب می‌شود

بعد از چهل سحر که فقط گریه کرده‌ای

درد وصالِ هر سحرت خوب می‌شود

زینب

زینباز سوی شام برگشته

یابه بیت الحرام برگشته

پیعرض سلام برگشته

وه!چه با احترام برگشته

اربعین تو رسیده است

اربعین تو رسیده است وز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

دست خالی

زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست

ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست 

نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما

کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست 

از تماس تازیانه

از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود

صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود

تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود

در این سفر

دراین سفر ببین که به پای اراده ام

بالو پری که داشتم از دست داده ام

ازبوی دود چادر آتش گرفته ام

بسیارروشن است که پروانه زاده ام

دیگر نگویم

بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم
از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم

بعد یک اربعین

بعدیک اربعین رسید از راه 

غمبه قلبی  صبور می آید

 قتلگهرا دوباره می بیند

آنکهاز راه دور می آید

باور نمی کنم

باورنمی کنم که رسیدم کنار تو

باورنمی کنم من و خاک دیار تو

یکاربعین گذشته و من پیر تر شدم

یکاربعین گذشت و شدم همجوار تو

تو بر نی بودی و

از آن ساعت که خود را ناگزیر از توجدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم, چه‌هاکردم

دکمه بازگشت به بالا