ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم
آمــــدی از ســفــــر حــزن و بـــلا زینب من
آمــــدی بـــاز به ایــن کـرب و بـلا زینب من
روی قـبــرم بـنِـشـیـن آه بکـش اشک بـریـز
تـا تـسـلـی بـشــوم قـلـب تــو را زینب من
مدیون دم ” عناصرالابرارم ”
محزون غم ” دعائم الاخیارم ”
مرثیه سرای این شب غم بارم
یک روضه ی باز اربعینی دارم
اربعین آمد دلا امروز زینب خسته است
آمده بر کربلا امروز زینب خسته است
در کنار مرقد شش گوشه بنت المرتضی
گویی افتاده ز پا امروز زینب خسته است
بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند
این قامتم خمید ولی عزّت تو ماند
گیسوی من سپید شد و روی من کبود
تا پرچم ولایت تو هیبت تو ماند
رفتند کربلا و مرا جا گذاشتند
روی دلم دوباره همه پا گذاشتند
تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است
گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند
دارد شکستگّیِ سرت خوب میشود
کمکم تمام بالِ و پرت خوب میشود
بعد از چهل سحر که فقط گریه کردهای
درد وصالِ هر سحرت خوب میشود
زینباز سوی شام برگشته
یابه بیت الحرام برگشته
پیعرض سلام برگشته
وه!چه با احترام برگشته
اربعین تو رسیده است وز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمده چشمت روشن
از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن
زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست
ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست
نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما
کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست
از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود
صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود
تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است
عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود
دراین سفر ببین که به پای اراده ام
بالو پری که داشتم از دست داده ام
ازبوی دود چادر آتش گرفته ام
بسیارروشن است که پروانه زاده ام