شعر اسارت

ناقه نشین

کسی نداد, جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را

تمام مردم نامرد خویش را کوفه…
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را

ستاره بالا نشین

حالا که کوچک است برایت زمین من
بالا بمان ستاره ی بالا نشین من

دستم نمی رسد به بلندای تو ولی…
آهم که می رسد به تو ای نازنین من

همسایه ی قدیمیمان

هرچند فاتح همه ی جنگها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم

کوفیان

سایه ی راس تو تا بر سرم ای یار افتاد
آسمان از غم تو بر سرم ای یار افتاد

کوفیان بر من و بر گریه ی من می خندند
گل افسرده ی تو بین دو صد خار افتاد

چشم‌ سنگین

خواهرت تفسیر کرد آیات قرآن تورا
سنگ‌خوردم تا نبینم سگ باران تورا

چندشب پیشم نبودی گیسویت اشفته شد
بعد من کی شانه‌ زد موی پریشان‌ تو؟!

کمک کنید

 

نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او درد مختصر دارد

دکمه بازگشت به بالا