پایان بده این ظلمت و حیرانی ما را
سامان بده اندوه و پریشانی ما را
بی عطر حضورت همه شبها شب یلداست
کوتاه کن این دوری طولانی ما را
شعر امام زمان
برای بندهی عاصی ؛ پناهگاه کجاست!؟
بدون هیچ تعارف بگویمت رو راست:
” مرا بدونِ تو در این حیات ، واویلاست
رضایتِ تو اگر بود ، کردگار ، رضاست
مگو که روی منِ بیپناه ، در ، بستی
دلگیرم از حالِ خودم دلگیر! مدتهاست
بر گردنم افتاده یک زنجیر مدتهاست
از گنبد فیروزه ای پُل میزنم تا تو
در ذهن؛ جا خوش کرده این تصویر مدتهاست
بنده ای زار و حقیرم بغلم کن آقا
من به دنبال مجیرم بغلم کن آقا
دارم اقرار به لب قلب تورا آزردم
خسته از جرم کثیرم بغلم کن آقا
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما
ماه خدا دومرتبه بیماه روی تو
دارد بشارت رمضان میدهد به ما
از خودم دلخورم اقا که تو را یادم رفت
هه ی دویدم پِیِ نفسم که حیا یادم رفت
انتظار فرجت را نکشیدم یک شب
بهر دیدار رُخَت باز دعا یادم رفت
انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست
خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست
وقتی که نیستی تو, بهارم بهار نیست
وقتی که نیستی تو, به دلها قرار نیست
این روزهای تلخ که بی تو به شب رسند
آهسته مردن است, دگر انتظار نیست
ای سفر کرده دلم همسفرت می باشد
اشک من هدیه ی چشمان ترت می باشد
باعث گرمی میخانه اگر گردیدم
اثر لطف و دعای سحرت می باشد
دلیل استغاثه ی, غروب بی قرارها
زلالِ عاشقانه و , خروش چشمه سارها
سروده ی قدیمیِ فصول سرد سالها
لطافت نگاه تو لطافت بهارها
گرفته قلبم و آه , هم مدد مرا ندهد
برای درد فراقت کسی دوا ندهد
براه مانده نگاهم بیا گل نرگس
کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد
آسمانم!چشم بارانی چه میآید به تو
ناخدایم!روح توفانی چه میآید به تو
آننگاه زیر چشمی با وقارت میکند
وای!آن لبخند پنهانی چه میآید به تو