شعر امام صادق ع

بردند برای همه دنیا خبرش را

بردند  برای همه  دنیا  خبرش را

غمنامه ای ازسرخی چشمان ترش را

حتی رمقی نیست به دستان ضعیفش

آتش زده زهری همه ی بال وپرش را

نفس نفس زدنم

نفس نفس زدنم را حسین می بیند

جراحت بدنم را حسین می بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده

و شعله های تنم را حسین می بیند

ای بقیع

ای بقیع ای روز وشب رویای من

ای حریمت قرب او ادنای من

وادی توازطوی برده سبق

خاک پاکت صفحه سینای من

شعله ها

می سوخت بین شعله ها بال و پر تو

آتش نشد شرمنده از موی سر تو

آن قدر زد نعره سر تو یک حرامی

تا که پرید از خواب شیرین دختر تو

مادر جان

جگرم سوخته از زهر جفا مادر جان
به شرار دل من گریه نما مادرجان
توبیا تا که برای تو بگویم منصور
با جگر گوشه تو کرده چها مادر جان
کس نگفتا به عدو سبط نبیم با من

گدای پسر فاطمه

 

ماگداییم گدای پسر فاطمه ایم

 

بوسهزن های عبای پسر فاطمه ایم

 

بنویسیدفدای پسر فاطمه ایم

 

گریهکن های عزای پسر فاطمه ایم

 

 

برگ تاریخ

برگ تاریخ ورق خورده و از سر آمدخانه ای غرق خداوند مصور آمد
نیمه شب بنده ای انگار خدا را میخواندلحظه ای در نظرم ندبه ی حیدر آمد
پیرمردی که چو مجنون پی لیلایش بودبا قدی خم به در خانه ی داور آمد
غرق در حس خدا بود که ناگه دستی …باز هم درصدد فتنه ی دیگر آمد

در همین کوچه

 

پیر مردی که در همین کوچه

خانه اش جنب خانه ی ما بود

مکتبی مملو از محصل داشت

باز اما غریب و تنها بود

 

امام شیعه ای

 

امام شیعه ای واشک دیده ات دریا

بیاد روضه کوچه بیادعاشورا

دوباره آتش کینه به پشت در آمد

هلاک روضه مادر شدی گل زهرا

چون علی

خانه ام را سوختند و سوخت جانم , چون علی

ظـالـمـان بـستـند مـحکـم بـازوانـم , چون علی

پـابــرهـنـه , سـربـرهنـه , بی عبـا , درکـوچـه ها

می کشاندند و پر از خون شد دهانم , چون علی

آقا شنیده‌ام

 

آن قدربی‌صدا و خموش از ترانه‌ای

حِس می‌کنمشکسته و بی‌آشیانه‌ای

 

آقاشنیده‌ام پِیِ مرکب دویده‌ای

پایبرهنه,نیمه‌ی شب,چی کشیده‌ای؟

 

زخم بی‌کسی

 

از کارغربتت گره‌ای وا نمی‌کند

اینشهر , با دل تو مدارا نمی‌کند

 

اینشهر , زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من

جز بادوای زهر مداوا نمی‌کند

 

دکمه بازگشت به بالا