عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم
ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم
سرشار از محبت شیخ الائمه ایم
ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم
عمریست زیر منت شیخ الائمه ایم
ما شیعه ایم و امت شیخ الائمه ایم
سرشار از محبت شیخ الائمه ایم
ریزه خور کرامت شیخ الائمه ایم
حس میکنم در کوچه ها ارکان دین افتاد
صادق ترین مرد زمین روی زمین افتاد
یک لحظه یاد مادرش افتاد در کوچه
در هر مصبیت روی پیشانیش چین افتاد
همان دستی که آتش زد گل و گلزار حیدر را
دوباره شعلهاش سوزاند , باغ یاس دیگر را
اگر چه روبروی چشمهاشان پیرمردی بود
ولی آغاز میکردند , جنگی نابرابر را
هوا خواه توام دائم هوایت را به سر دارم
خیال انگیزی و شب ها خیالت را به بر دارم
به یاد جمع شب هایی که تا صبح از تو می گفتم
هزار و یک شب است اُنس عجیبی با سحر دارم
منبرت کرسی فقه همه عالم شد
فاصله تا به خدا با سخنانت کم شد
خوار جهل از تو و فیض تو گل مریم شد
هر که پامنبری ات شد به خدا ادم شد
شرمنده ام شرمنده از شبهای هجرانی
حق میدهم من را دگر از خود نمیدانی
فکر تو کم بودم تو خیلی فکر من بودی
خیرت رسیده به گدا پیدا و پنهانی
بهاران طی شد و یارم کجایی؟
تو ای یارِ وفادارم کجایی
کجایی لاله ی دامانِ نرگس
نسیمِ عطرِ گلزارم کجایی
کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند
ریسمان ها به سراپای تنت پیچیدند
در و دیوار به اشفتگی ات لرزیدند
یادگاران سقیفه به غمت خندیدند
پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری
روی جانت اثر کینه ی دشمن داری
بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد
فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد
منم آن دل که زِ داغِ تو به دریا میزد
روضهات شعله به دامانِ ثریا میزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیرمردی که نَفَس در پِیِ آنها میزد
کربلا وُ شبِ جمعه حرمِ حضرتِ عشق
در کجا بوده چنین بخت میسّر باشد
در حرم روضه ی مقتل چقدر می چسبد
چه شود مرثیه خوان حضرتِ مادر باشد
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند