لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
چه آشفته گیسو شدی نازنینم
چشای قشنگت رو زخمی نبینم
چقدر این روزا کم شده گیسوانت
خبر دارم افتاده آتیش به جانت
هرگز نمیروم پی دلدار دیگری
خار است در کنار تو هر یار دیگری
چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند
بر زانویت مرا بنشان بار دیگری
داغ تو بر سینه ی ما رنگ ماتم می کِشد
حنجره از ماتمت آهِ دمادم می کشد
با حسینی می چکد اشک از دو چشمان پدر
مادرم روی سر خود چادر غم می کشد
بر روی نیزه نشستی پا به پایت آمدم
دخترت را می زدند و در هوایت آمدم
گاه از پیشِ دو چشمانم چرا گم می شدی؟
گاه در بازارها پشتِ صدایت آمدم
ای یاورم شکسته شدی نیست باورم
باید برای پای تو مرهم بیاورم
با اینکه سوختم دو سه جا بین خیمه ها
داغی شبیه زخم تو آتش نزد مرا
دیر به دادم رسیدی ای سر زخمی
کاش بمانی کنار دختر زخمی
باز بسوزان مرا به سوز صدایت
باز صدایم بزن زحنجر زخمی
ای دختر سه ساله ی من،نازنین من
ای یادگار سوخته ی سرزمین من
دستی نبود تا که نوازش کنم تو را
وقتی که در خرابه شدی هم نشین من
بر روی نیزه نشستی پا به پایت آمدم
دخترت را می زدند و در هوایت آمدم
گاه از پیشِ دو چشمانم چرا گم می شدی؟
گاه در بازارها پشتِ صدایت آمدم
بغض مرا آه نهان گرفته
چشم مرا اشک روان گرفته
از بس زمین خوردم رمق ندارم
حتی دلم از آسمان گرفته
ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم
در چَشم ها دو چِشمه ی زمزم گذاشتیم
قطعاً دعای فاطمه پشت و پناه ماست
وقتی دم حسینیه پرچم گذاشتیم
میان این همه مخلوق برگزیده شدم
برای گریه به داغ تو آفریده شدم
اگرچه وصل نصیبم نشد، همین کافیست
یکی دو بار حوالی یار دیده شدم