شعر حسینیه آیینی

روضه ی رضوان

سالیانی ست شدم دست به دامانِ حُسین
سائـلِ هر شبه ی سفره ی احسانِ حُسین

تا که اوضاعِ دلم زود به سامان برسد
شدم از صبح ازل بی سر و سامانِ حُسین

اهل حرم

حصارِ کاروان تو کعبِ نی است یا اخی
اهل حرم را به قضا در این میانه می برم

قدّم اگر که خم شود سرم سفید اگر شود
پیام نهضتِ تو را به رویِ شانه می برم

نیزه نشینم

می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو
تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو
از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند
اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند

کتیبهٔ غم

شیرین ترین عصارهٔ غم را بیاورید
اذن از ازل گرفته, عدَم را بیاورید

«باز این چه رستخیر عظیم است» باز هم-
آمد ندا… کتیبهٔ غم را بیاورید

دکمه بازگشت به بالا