شعر مناجات با خدا

ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد

ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد
لحظه ی تودیع مهماندار و مهمان می رسد

آسـمان چشـم های عاشـقان ابـری شده
مثل این سی شب دوباره بوی باران می رسد

پشت پایش از دو چشمم رودی از خون می رود
از هراس دوری اش دارد به لب جان می رسد

گوئیــا دیـروز بود این سـفره را انداختند
طرفه العینی گذشت و وقت هجران می رسد

با مجیر و با ابو حمزه ه چه حالی داشتیم
زود دارد افتتـاح ما به پـایـان می رسد

بی سـر و پـا آمدم , حالا سراپـا ثروتم
آری آری بر فقیران لطف سلطان می رسد

مثل من بی آبرویی را به کویش راه داد
این فقط از خلق نیکوی کریمان می رسد

آنقَدَر بخشید از خیل گناه آلوده گان
تا که آوای فغــان از بند شیطان می رسد

تا به قدر ذره ای مژگـان من نمنـاک شد
دیدم از دریای رحمت موج غفران می رسد

تا که گفتم “بالحسین,العفو” , دستم را گرفت
لطف او بر ما پس از ذکر “حسین جان” می رسد

هرشب اینجا پا به پای ما خدا هم روضه خواند
ناله ی واویلتا از عرش رحمان می رسد

در میان نهری از خون, جان زینب بی سلاح
چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان می رسد

خواهرش بالای تل دارد تماشا می کند
مادرش با قدّ خم , موی پریشان می رسد

کاش می شد زودتر از کربلا دورش کنند
دارد از صحرا صدای نعل اسبان می رسد

عطر سیب پیکرش گودال را پر کرد و بعد
بویی از پیراهن یوسف به کنعان می رسد

وعده ی مـا اربعیـن , پای پیـاده از نجف
کربلا آغوش خود بگشا که مهمان می رسد

مصطفی هاشمی نسب

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا