بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس وپلک ترم درد می کند
بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس وپلک ترم درد می کند
سه ساله ای که امیدشبه نوجوانی بو
چقدر پیری او زود وناگهانی بود
اگر چه گیسوی او مثلبرف روشن بود
ولی تمام تنش سرخ وارغوانی بود
کاروانی ز انتهای شفق
همچو خطی شکسته می آمد
روزن نور بود و تا شهری
به سیاهی نشسته می آمد
گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا
نمودی شاد قلب کودک غم پرورت بابا
کنم گیسوی خود را پهن روی خاکویرانه
که بگذارم بروی گیسوان خود سرت بابا
ای صبرتو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفان بر آشفته ی آرام وزیده
ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه
ای بغض ترین ابر به باران نرسیده
تنم زخمی , لباسم پاره پاره
شمار دردهایم بی شماره
ز دست سیلی سنگین دشمن
نه گوشی دارم و نه گوشواره
روح الله گائینی
دگر میلی بر این دنیا ندارم
میان کودکان هم جا ندارم
عدو می زد مرا با تازیانه
که می داسنت من بابا ندارم
عابدین کاظمی
سروش سرخ عاشورا , رقیه
تمام هستی مولا , رقیه
دوباره داغ زهرا گشت تازه
مغیره , زجر شد , زهرا , رقیه
روح الله گائینی
کوچکترین نبود ولی چند ساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هر کس که دید چهره او را قبول کرد
زهراترین کبود رخ بی قباله بود