شعر روضه قتلگاه

موقع دست و پا زدن

 

تیر ازبس که خورده بود حسین

بر تنشمثل پیرهن شده بود

 

نیزههاشان تمام شد کم کم

موقعسنگ ریختن شده بود

 

آسمان است

 

آسمان است و زمین دور سرش میگردد

آفتاب است و قمر خاک درش میگردد

این قد و قامت افتاده درختطوباست

این محاسن بخدا آبروی دینخداست

بر دهنش پا نزنید

 

هر چه من داد زدم , باز صدایم نرسید

قطره ای آب به این خشکی نایم نرسید

ضربه ای بر دهنم زد که من آرام شوم

به خدا کر شده دشمن که نوایم نرسید


نیزه ای در میان حنجر

آسمان و زمین با زینب

دیده هاشان ز گریه پر خون است

فاطمه دست بر کمر دارد

درد پهلوی او افزون است


خدا رحم کند

 

لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند

نفس روضه بریده ست خدا رحم کند

تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت

دشمنت تار ,تنیده ست خدا رحم کند

گوشه ای در ته گودال

دل پر از زخم , نفس زخم , رگ حنجرزخم

گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم

آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم

چقدر نامرتبت کردند

ته گودال پیکری مانده ؟!

که بگویم برادری مانده  ؟!

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

دکمه بازگشت به بالا