شعر روضه هیئت

عریان

نه تنها از سر نی ها سرش را نیز دزدیدند
که حتی پاره های پیکرش را نیز دزدیدند

گمان کردی قناعت می کنند این قوم بر خلخال؟
حریصان از حسین انگشترش را نیز دزدیدند

عصای دست پدر

پرپر نزن, پرم, جگرم تیر می کشد
تو درد می کشی و پرم تیر می کشد
پهلوی زخمی تو مرا می کشد علی
مانند فاطمه کمرم تیر می کشد

غریبی بین خلقت

بی آشنا مانده غریبی بین خلقت
دیگر نمی آید صدای پای غربت
چندیست مانده سفره ها بی نان و خرما
دیگر ندارد کوفه شبگرد محبت

تو فاطمه داری

 

من زنده ام آن وقت تو زار و حزین باشی
تو فاطمه داری , چرا خانه نشین باشی

پهلو شکسته هم به دردت میخورم یعنی…
هرگز نیازی نیست فکرِ آن و این باشی!

زهر فراغ خورد

آقا سلام خواهرتان روبراه نیست
دور از تو کار هر شب او غیر آه نیست
می خواست تا به طوس بیاید ولی نشد
ور نه رفیق بی کسی ات نیمه راه نیست

صـفایِ امامِ سامرّا

دلم برایِ حرم تنگ می شود به خدا
مـنم گـدایِ عـطایِ امـامِ سامـرّا

خدایِ عَـزَّوَجَل می دهد مَـدَد بزنم
دَم از مـرام وُ صـفایِ امامِ سامرّا

مـناجات

بسته بال و پـَر پرواز مرا جرم و خطا
روی آیینه یِ دل گرد و غبار است خدا

حال و روز دلم انگار به هم ریخته است
این هم آثار دروغ و غیبت و بُخل و ریا

تیرباران شدی

چشم تو بسته شد و چشم حرامی وا شد
تو زمین خوردی دورِ حرمم غوغا شد

مشک تو پاره شد و آبرویت ریخت زمین
سیلِ آن خورد به خیمه همه جا دریا شد

پاره‌های پاشیده

جُنبشی بین آسمان‌ها بود
شورشی تا به عرشِ اعلا بود

چشمهای فرشتگان مبهوت
به جوانی پیمبر آسا بود

روضه فاطمیه

درد تو نیست به جز معجزه درمانش,آه!
عمرتو نیست به جز تلخی پایانش,آه!

ترس زینب همه از غصه ی فردای تو بود
و از آرامشِ قبل از شبِ توفانش ,آه!

دکمه بازگشت به بالا