نام تو را هرجا شنیدم,گریه کردم
هر وقت دختر بچه دیدم گریه کردم
دلْ سنگی ام شهره است,اما ناخوداگاه
تا ماجرایت را شنیدم,گریه کردم
نام تو را هرجا شنیدم,گریه کردم
هر وقت دختر بچه دیدم گریه کردم
دلْ سنگی ام شهره است,اما ناخوداگاه
تا ماجرایت را شنیدم,گریه کردم
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو, به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم
چقدر شعر تو به شعر ناب نزدیک است
وذکر نام تو به مستجاب نزدیک است
چقدر دفتر عمر کمت مصیبت داشت
که شرح حال شما به کتاب نزدیک است
عمه جان دست نگهدار بهم می ریزد
مو که کمتر شده بسیار بهم می ریزد
شانه ام گم شد و سنجاق سرم را بردند
حق بده موی من این بار بهم می ریزد
بابا سه روز هست تنم درد میکند
حتی تمام پیرهنم درد میکند
بابا…تو را… حُشین اگر گفته ام ببخش
دندان…زبان…لبم…دهنم…درد میکند…!.
سید نیما نجاری
سر آورده سر آورده
سر ماه مرا بر نیزهها همراه هفده اختر آورده
سری که از تنور خانهی خولی رسیده روی نی, خاکستر آورده
سری را هم برای خواندن قرآن و چوبِخیزر آورده
خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته
پر است سینه ات از رد پاى نیزه شکسته
رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم
گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته
از من بجُز کبود شده پیکری نماند
از تو بَرام غیرِ شکسته سری نماند
از من حسین, چادرِ مادر نمانده است
از تو حسین, پیرهنِ مادری نماند
اگر بناست همه زیر این علم باشیم
خدا نیاورد آن روز را که کم باشیم
خدا کند که همین دسته جمع بین حرم
کنار حضرت ارباب دور هم باشیم
این سی شبه ازدست ما راضی شدی یا نه؟
ارباب جانم از گدا راضی شدی یا نه؟
سی روز میخواندیم سی شب گریه میکردیم
هم پای تو هم پای زینب گریه میکردیم
کاش بابایی سر بی جان تو جان می گرفت
اشکهایم غصه هایم با تو پایان می گرفت
تشنه ام,لبهایم از خشکی ترک برداشته
خوب می شد نه,اگر یک لحظه باران می گرفت
دستی که سمتِ طشت طلا چوب می زند
چوبِ حراج بر غمِ ایوب می زند
پایِ سربریده ی خورشید مُلک ری
پیوسته حرفِ گندم مرغوب می زند