شعر روضه

قدم گذار به چشمم

اگر که دنیا دارم اگر که دین دارم
کمند لطف تو را چونکه در کمین دارم

برای خواستنت گرچه غرق تردیدم
ولی به اینکه تو می خواهی ام یقین دارم

درد فراق

از هرکه پرسیدم نمیدانست بابا
جان رقیه از علی تو با خبر باش
بابا ببین که بر سرم موی سپید است
عمه نمیداند ولی تو با خبر باش

گوشه چشم

یک گوشه چشم بر دلِ ما تا کند حسین
ما را شبیهِ اکبرش آقا کند حسین

پای غمش جوانیِ خود را گذاشتیم
تا خاکمان به مقدمِ زهرا کند حسین

مریض عشق تو ایم

بدون واسطه در محضر خدا نرویم
مریض عشق تو ایم و پِیِ دوا نرویم

بهای دیدن صحنت مگر به دینار است
که با گران شدنش سمت کربلا نرویم

تلخ ترین

ای پسر بی بدل آفتاب
دیده تو وصف زلالی آب
پلک تو باشد ورقی از کتاب
پلک بزن سوره نوری بتاب

یاحسین

پرچمت سایه روی سر این نوکرهاست
بال جبریل امین شهپر این نوکرهاست
گر برادر شده ام باهمه سینه زنان
چون که زهراهمه جا مادر این نوکرهاست

ماه محرابم

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

سنگ پرانی

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

عشقِ تو

عشقِ تو در دو جهان غرق امیدم میکند
چشمت از دیگر-طبیبان ناامیدم میکند

کنج هیئت, زیر پرچم, وعدۂ دیدارِ ماست
مادرت می آید و غرقِ امیدم میکند

شبهای جمعه

مثل گدا هر شب از این در فیض بردیم
در خدمت آل پیمبر فیض بردیم

نَقل فضیلتهای مولا مَستمان کرد
بیش از همه از ذکر حیدر فیض بردیم

من دلخسته

دیر آمدی اجل دلم از غصه آب شد
یک کوه غم بروی سر من خراب شد

دنیا نساخت با من دلخسته,سوختم
قلبم ز خاطرات جوانی کباب شد

میهمان بی بدن

ای میهمان بی بدن ای سر خوش آمدی
از بزم این جماعت مهمان کش آمدی

دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر

دکمه بازگشت به بالا