شعرهایم همه پریشان است
مثل پروانه مثل دیوانه
گاه می رود به گودال و
گاه می رود به ویرانه
شعرهایم همه پریشان است
مثل پروانه مثل دیوانه
گاه می رود به گودال و
گاه می رود به ویرانه
نیزه ای در دهن شه جا شد
کمر خواهرش از غم تا شد
بند های بدن از هم وا شد
تکه تکه پسر زهرا شد
کاروان آمده و موعد دیدار شده
چشم بارانی عمه چه قدر تار شده
چه قدرعمه ی ساداتمصائب دیدند
چه قدر مردم بازار به ما خندیدند
یک نفر انگشترت را می برد
دیگری بال و پرت را می برد
گرگی از بالا سرت رویت درید
می جوید و پیکرت را می برد
از صفای ضریح دم نزنید
حرفی از بیرق و علم نزنید
گریه های بلند ممنوع است
روضه که هیچ سینه هم نزنید
ای کشته ای که بود اُحُد کربلای تو
اهل ِ مدینه نوحه گران در عزای تو
شیر خدا و شیر رسول خدا تویی
ای نام سیدالشهدایی سزای تو
دیدن چگونه دل ز علی اکبرش برید
دل از برادرش یل آب آورش برید
در پشت خیمه گریه کنان شاه کربلا
دیدن چگونه دل ز علی اصغرش برید
چگونه صبر کنم رفتن تورابینم
نوای وا عطشا گفتن تورابینم
در این طرف تو صدا می زنی«انا المظلوم»
جواب……هلهله دشمنتورا بینم
کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش
مرده است احترام … بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش
مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم
گرد شمع رخ تو از همه بی کار شوم
تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
گفتم آیم به کنار بدنت زار شوم
یا رب خودت مواظب شاه غریب باش
او را ولی و ناصر و کهف و حبیب باش
ما زخم می زنیم به او با گناهمان
یا رب خودت به زخم دل او طبیب باش
الهی بنده ای گم کرده راهم
بده راهم که سر تا پا گناهم
الهی بی پناهان را پناهی
پناهم ده پناهم ده پناهم