شعر شب عاشورا

مکن ای صبح طلوع

شبِ من در حرمِ آل عبا می گذرد
نَفَسم با نَفَسِ خونِ خدا می گذرد

شبِ دهم شده و پُر شدم از شوقِ وصال
خاطر آسوده ام و دل به نوا می گذرد

بوسه زنم زیر گلو

از من مگیر این لحظه های آخرت را
یک بار دیگر هم بغل کن خواهرت را
بگذار تا یک بار دیگر جای مادر
بوسه زنم زیر گلو و حنجرت را

سایه سرم

امشب نگاه کن‌ به دو چشمم  زیادتر
چون‌پرسه میزند به دلم غم زیادتر

دستی بکش بروی سرم سایه سرم
زینب فدات.گریه نکن در برابرم

ذوالجناح

ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت

بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت

سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود

بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت

شب عاشورا

بناست بعد تو با غصه‌هات پیر شوم
برای خاطر تو حاضرم اسیر شوم
مخواه تا به فراق تو ناگزیر شوم
نمی‌شود که من از دیدن تو سیر شوم

فریاد وا حسین

در خیمه ها صدای خدایا بلند شد

زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد

فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش

تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد

به گریه‌های خواهرت

دلم برای داغِ تو مذاب شد حسین جان
که خانه‌ی دو چشم من خراب شد حسین جان

به گریه‌های خواهرت به صبح گو طلوع مکن
که قلبِ زینب از غمِ تو آب شد حسین جان

غربت و تنهایی ات

کینه ها چون بود مادرزاد…آمد مادرت
کردی از پهلویِ او تا یاد…آمد مادرت

غربت و تنهایی ات بر هیچکس پوشیده نیست
تا نباشی هیچ دشمن-شاد…آمد مادرت

چی کار کنم؟

تو بگو برادرم چی کار کنم؟
یادگار مادرم چی کار کنم؟
دست من نیست اگه دلواپس شدم
آخه من یه خواهرم چی کار کنم؟

تازیانه

از آن جمع مکسر در حرم لشگر درآوردم
دمار از روزگار دشمن کافر در آوردم
به زلف رفته در دستان قاتل می خورم سوگند
خودم از دست و پای دخترت زیور درآوردم

دفاع از حرم

نمیدونم چرا دلم آشوبه
دل نگرون حال بچه هاتم
فکر نکنی که زینبت بریده
تا آخر دنیا داداش باهاتم

فرش خون

زخم بر زخم نشست و بدنت را پر کرد
فرش خون پهن شد و حجم تنت را پر کرد
نیزه پیچید به اعماق تنت از پهلو
یاد مادر همه ی پیرهنت را پر کرد

دکمه بازگشت به بالا