شعر شهادت ابن الحسین

چشم‌ترش

خون‌ می خورد چشم‌ترش خونبار می بیند
او زندگی را چشم تر بر یار می بیند

انگار یاد تشنگی شاه افتاده
دارد همه دور و برش را تار می بیند

پاهای مغیلان زده ی

روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده
او وداع حرم و خون خدا را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر آن واقعه قحطی حیا را دیده

صاحبِ صحیفه ای

باید تو را حسینِ مکرّر بخوانَمت
یا که علیِ اکبر دیگر بخوانمت

هم صاحبِ صحیفه ای و هم نَواده اش
پس حق بِده مرا، که پیمبر بخوانمت

مصحفِ روضه‌

چهل سال است، مقتل می‌چکد از چشم‌های من
چهل سال است گودال است، هر جایی برای من

چهل سال است، ابرِ اشک‌ریزی بر سرم دارم
که می‌بارد برای تشنه‌لب‌ها؛ پا به پای من

یا سیدالساجدین

نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم

یا علی ابن الحسین(ع)

عجیب نیست که نامش علیّ سجاد است
که سهمش از همه دنیا حریم سجاده ست

حسین را پسر است و به مجتبی داماد
شگفت! از دوجهت نسل او علی زاده ست

غم دل

نگفته ام غم دل را نگفته بسیار است..
غمی که میکُشدم عاقبت غم یار است

به یاد خواب رقیه به یاد حمله زجر..
زمان خواب،دو چشمم همیشه بیدار است

دلش گرفته

دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است

تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است

مست و شیدایت

من ناز را در چشم شهلایت کشیدم

‏یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم

عیسی بن مریم را کنار جانمازت

‏مات نفس های مسیحایت کشیدم

مکر صفین

آفتاب غرور ایلت را

با نگاهت به جنگ شب بردی

زخم های جمل دهان وا کرد

تا که نام«علی» به لب بردی

یل شش ماهه

دل آقا اسیر زلفت بود

خنده ات باده ی حیاتش بود

نخ قنداقه ی مطهرتان

لنگرکشتی نجاتش بود

 

خشکم زده کنار تو

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن , نفسی زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

دکمه بازگشت به بالا