شعر شهادت ابن الحسین

مثل صدفی پوچ به گوهر نرسیده
آن دل که به مهر علی اکبر نرسیده

در خواهشت ای سائل درمانده چه خیری ست
وقتی که به پابوسی این در نرسیده

ارباً اربا

دیگر استاد شده دشمن‌مان در «کشتن»
آخرین شیوه‌ی قتل است، «پیمبر کشتن»

کوفیان درس گرفتند، از «ابن ملجم»
تا رسیدند، در این جنگ، به «حیدر کشتن»

بگو!بگو! :”بابا”

لخته خون مانده در گلویت علی؟
بی تو دق میکنم گل لیلا
التماس تو میکنم پسرم
علی اکبر! بگو!بگو! :”بابا”

والا علی اکبر

والا علی اکبر
زیبا علی غوغا علی رعنا علی اکبر

باد موافق را
با گیسویش انداخته ازپا علی اکبر

بین عبا مانده

بین عبا مانده
جسمی که حتما آه زیر دست و پا مانده

مقتل چه خواهد گفت؟
از یک جوان ارباً اربای رها مانده

آه بابا “السّلام”

خوب بنگر بر زمین
مثل اینکه میگذارد پا پیمبر بر زمین

عرش اگر عرش خداست
چونکه ساییده به پایش بارها سر بر زمین

تو صبح امیدی

تو صبح امیدی
علی اکبری سرفرازی رشیدی
خدا خواست اما
خودت را به دست خودت آفریدی

ولدی

هیچ بابایی نبیند انچه را من دیده ام
من جوانم را غریق موج اهن دیده ام
مثل باران می چکید از دست هایم پیکرش
هستی ام را روی دستم اربن اربن دیده ام

تن مجروح تو

پدرت با تن مجروح تو تنها مانده
پدری پیر که در بهت تماشا مانده
حق بده خیره به این قامت پاشیده شوم
چیزی از پیکرت ای یوسف بابا مانده؟

اربأ اربا

به قدش دوخته او چشم ترش را خيلي
جلب كرده نگه او نظرش را خيلي

زد به ميدان و كشيده است علي وار علي
به رخ لشگر كوفه هنرش را خيلي

تشنه ای مادر

می دونم‌ تشنه ای مادر ولی من
به جز اشکِ چشام آبــــی ندارم
تو بازم‌ تشـــنه خوابت برده امّا
من از داغِ لبات خــــوابی ندارم

به روی دست پدر

به روی دست پدر با رخی منیر رسیدی
صغیر بودی و در عزم خود کبیر رسیدی

به روی دست خدواند جای توست علی جان
لباس رزم تو قنداقه شد امیر رسیدی

دکمه بازگشت به بالا