شعر شهادت اهل بیت

پسر فاطمه …

ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم

مجلس ذکر ِ مرا بد دهنی ریخت به هم

 

رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند

استخوانم پس ِ هر پا شدنی ریخت به هم

مثل غریبان

 آهسته گذارید روی تخته تنش را

تا میخ اذیّت نکند پیرهنش را

اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند…

دامان کریم

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

دست خالی نروند از در احسان کریم

حاجت خواسته را چند برابر داده است

طیب الله به این لطف دو چندان کریم

گوشه زندان

اندراین گوشه زندان به لب آمد جانم

دیگرامشب به بر مادرخود مهمانم

ازفراق رخ معصومه دلم تنگ شده

کاش می شد به سر آید شب هجرانم

تازیانه

دراین قفس چویادم زلانه می آید

سرشک دیده من دانه دانه می آید

دلم گرفته ازاین غم که گوشه زندان

اجل به دیدنم حتی چرا (نمی آید)

پربسته بود…

پربسته بود… وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خوکرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

چطور زنده بماند؟

چطور زنده بماند؟ بعید می دانم!

سحر به صبحرساند ! بعید می دانم!

چگونه ماه بتابد به آن سیه چالی

که قدر نورنداند بعید می دانم

به لطف حضرت حق

به لطف حضرت حق حس معنوی دارم

به شوق خواندنمرثیه مثنوی دارم

شب شهادت و من یاد کاظمین کردم

و اشک مادرسادات را در آوردم

موسای بی عصا

موسای بی عصا شده یشهر میرود

از دردها رها شده ی شــــــهر میرود

 زندان بر او به وسعت کرببــــــلا شده

مظلوم کربلا شده یشــــــهر میرود

گوشه ی دخمه خلوتی دارد

گوشه ی دخمه خلوتی دارد

کوه طورش همین سیه چال است

نمک ِ آخرِ مناجاتش

روضه های شهید گودال است

ناله پشت شرارها

روشنگر است ناله پشت شرارها

چون آفتاب در همه ی روزگارها

روشن تر است از همه روزها شبش

شب دیدنی ست جلوه شب زندهدارها

افتاده است

افتاده است عالم بالا به روی خاک
افتاده چون که مادر گل ها به روی خاک
افتاده یک غریبه و رفته است یک غریب
مولا به سوی مسجد و زهرا به روی خاک

دکمه بازگشت به بالا