شعر شهادت اهل بیت

یا ولی الله

دریای غرق عصیان، گوهر نیاز دارد
این مرغ پرشکسته، به پر نیاز دارد

جرم و خطای من را دیدی و باز گفتی
حداقل به صدها، دفتر نیاز دارد

ای ماه دلربا

از بس نفس نفس زدی ای ماه دلربا
چون شمع سوختی و نداری دگر صدا

پنجه به گیسوی تو گره خورد قاسمم
دست عدو به کاکل تو گشته آشنا

یا قاسم ابن الحسن(ع)

همچنان رفتن علی اکبر
چشمت از غصه اشک آگین است

بوسه ها می زنم به دستانت
سرم از التماس پایین است

جانم حسن(ع)

ما حسینی گشته‌ایم از قبلِ دنیا با حسن
ما خودِ کرببلا هستیم اما با حسن

هرکه گرید بر حسن در وقت گریه بر حسین
طور دیگر قُرب دارد پیش زهرا با حسن

مقتل نوشته

مقتل نوشته نوجوان رفت و جوان برگشت
قاسم به میدان زد،علی اکبر از آن برگشت

مانند خیلی‌ها پس از نابودی ازرق
از جنگ با این یل پشیمان شد، سنان برگشت

ستاره بود که راهی آسمان شده بود
عزیز نجمه در آن بزم جان‌فشان شده بود

عروس قافله مبهوت از شتابش بود
زمان رفتن داماد کاروان شده بود

زانو بغل گرفته

زانو بغل گرفته و این بوده حسرتش
مولا نداده اذن برای شهادتش
هر قدر گریه کرد، نکرده اجابتش
تا که رسید نجمه و داد این بشارتش

سرم پیش تو پایینه برادر

سرم پیش تو پایینه برادر
تو چشمام اشک می شینه برادر
شبیه آیِنه بود قاسم تو
نموند چیزی از آیینه برادر

جامِ عسل

تا به تو رو زده ام رو به خدا آوردم
همه طاعاتْ به سمتِ تو به جا آوردم

امشب این آیِنه را ماه بغل می گیرد
ساقی از میکده ات جامِ عسل می گیرد

پسر با جگر شیر جمل

سیزده سال ، به رویش عسلی آوردم
سیزده سال ، به مویش قمری آوردم

پسر با جگر شیر جمل را دارم
من به همراه خودم پور حسن آوردم

تو دلم رو حیدری کردی عمو

تو دلم رو حیدری کردی عمو
وجودم رو مادری کردی عمو
اصلا احساس یتیمی ندارم
تو برایم پدری کردی عمو

وارثِ فتــحِ جَمل

می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِرویم خوب باید آبِروداری کنی

نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمو را می شود ” آری ” کنی

دکمه بازگشت به بالا